چه شود به چهره زرد من نظری برای خــــــــــــدا كنی؟
كه اگر كنی هـــمه درد من به یكی نظـــــــاره دوا كنی
تو شهی و كشور جـان تو را تو مهی و جان جهـان تو را
ز ره كرم چه زیان تو را كه نظــــــــر به حال گــــــدا كنی
ز تو گر تفقد و گر ستــــــم بود آن عنایت و این كــــــــرم
همه از تو خوش بود ای صنم چه جفا كنی چه وفا كنی
همه جا كشــــــی می لاله گون ز ایاغ مدعیـــــان دون
شكنـــــــی پیاله ما كه خون به دل شكسته ما كنــــی
تو كمـان كشیده و در كمین كه زنی به تیرم و من غمین
همه غمـــــــم بود از همین كه خدا نكرده خطــــــا كنی
تو كه هــاتف از برش این زمان روی از ملامت بیكـران
قدمی نرفته ز كوی وی نظـــــر از چه سوی قفـــا كنی
هاتف اصفهانی
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
هم دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم به دستت
مکش دریا به خون پروا کن ای دوست
کنار چشمهای بودیم در خواب
تو با جام ربودی ماه از آب
چو نوشیدیم از آن جام گوارا
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
تن بیشه پر از مهتابه امشب
پلنگ کوهها در خوابه امشب
به هر شوقی دلی سامون گرفته
دل من در تنم بیتابه امشب
سیاوش کسرائی
خواهم که بر زلفت،زلفت، هر دم زنم شانه
ترسم پریشان کند بسی حال هر کسی چشم نرگست مستانه مستانه
خواهم بر ابرویت، رویت، هر دم کشم وسمه
ترسم که مجنون کند بسی، مثل من کسی، چشم نرگست، دیوانه دیوانه
یک شب بیا منزل ما،حل کن دوصد مشکل ما
ای دلبر خوشگل ما، دردت به جان ما شد، روح و روان ما شد
خواهم که بر چشمت،چشمت، هر دم کشم سرمه
ترسم پریشان کند بسی، حال هر کسی، چشم نرگست، مستانه مستانه
خواهم که بر رویت، رویت، هر دم زنم بوسه
ترسم که نالان کند بسی، مثل من کسی، چشم نرگست، جانانه جانانه
شوریده شیرازی
صورت نبندد ای صنم بی زلف تو آرام دل
دل فتنه است بر زلف تو ای فتنه ایام دل
ای جان من رویای تو دل غرقه دریا تو
دیری است تا سودای تو بگرفت هفت اندام من
تا جان به عشقت بنده شد زین بندگی تابنده شد
تا دل ز نامت زنده شد پر شد دو عالم نام دل
جانا دلم از چشم بد نه هوش دارد نه خرد
تا از شراب عشق خود پرباده کردی جام دل
پیغامت آمد از دلم،که ای ماه حل کن مشکلم
کی خواهد آمد حاصلم، ای فارغ از پیغام دل
از رخ مه گردون تویی،وز لب می گلگون تویی
کام دل من چون تویی، هرگز نیابم کام دل
ای همگنان را همدمی، شادی من از تو غمی
عطار را در هر دمی، جانا تویی آرام دل
عطار نیشابوری
نبود قسمت ز رخت قسمت ما غیر نگاهی
آن هم ندهد دست و مگر گاه به گاهی
نشینم سر راهی، به امید نگاهی
ببینم مهر وماهی، به امید نگاهی
گفتم صنما! شادی دل، راحت جانی
چون می نگرم خوشتر از این، بهتر از آنی
نشینم سر راهی، به امید نگاهی
ببینم مهر و ماهی، به امید نگاهی
علی اکبر شیدا
افتخار همه آفاقی و منظور منی
شمع جمع همه عشاق به هر انجمنی
به سر زلف پریشان تو دل های پریش
همه خو کرده چو عارف به پریشان سخنی
ز چه رو شیشه دل می شکنی
تیشه بر ریشه جان از چه زنی
سیم اندام ولی سندگی
سست پیمانی و پیمان شکنی
عارف قزوینی