واهه آرمن
بازی ناخواسته
بادكنك از دست كودك رها شد
و مورچهای را با خود به آسمان برد
كودك عاجزانه نگاهم كرد
چهار زانو بر زمین نشست
و گریست
در این بازی
نقش من چه بود؟
* محمد ملكی (قاضی)
بوی بنفشه و باران
عاقبت میآیی
غربتم را ورق میزنی
و دلتنگیهایم را با خود میبری
فراموشی باد اگر نبود
هیچ آوازی برایت نمیخواندم
اشتباه نمیكنم، نه...
دستهای تو
بوی بنفشه و باران میدهد
* ناصر حامدی
بهاری غمگین
آخــــرین زخمه به جان و تن تاری غمگین
آخــــــرین فرصــــت فریاد سواری غمگین
آخــــــریـن ثــانیه ها منـتـظر پایـیــــزند
در تـب و تـاب رسیـــدن به قــراری غمگین
هفتمین روز همین فصل ترك خواهم خورد
خویـش را میشكــــنم مثل اناری غمگین
آسمان وارث چشمـانم اگر شد خوب است
تـا شـود ابـر و زند دست به كــــاری غمگین
زندگی حـس بـدی نیست ولی میشكـند
مــردی از جـنــس دل آیــنـه، آری غمـگین
خـودمـان مسئله داریـم كـه بـد می بـیـنیم
ورنـه پـایـیــز بـهـار اسـت، بهــاری غـمگین
* نرگس رضایی
مصالحه با گناه
ما بیهوده در پی آنیم
«كه از برج بلند بابل
به آسمان دست یابیم»
روح مطرود ما هنوز تهی است
و درنیافتهایم هرگز
اشكها و شادمانیهای خود را
خفتگانی در اتلاف
كه برای رستگاری حقیرند
و در بیتوته گاهی در خلأ
حریصانه
با گناه خود مصالحه میكنند
*احمد صوفی
چند شعر
جنگل مه آلود رنگها 1
و پنجرهای
كه باز میماند
در چشمهای مسافری خسته
به كمینگهِ ابرهای سیاه
می خزد ماه
چون لاك پشتی پیر
در میان تودههای شن
كه ستارهها امشب
در بغض فروخوردهای
خاموش ماندهاند...!؟
آسمانات را
تنگ در آغوش بگیر
خورشید من!
این ابرهای بازیگوش
از دریاهای بیشماری گذشته اند
3 2
* محمود معتقدی
آبی بنوش به روایت سمبلهایت
جهان 1
استعاره كوتاهی است
میان حقیقت و
زیبایی
آبی بنوش
به روایت سمبلهایت
كبریتی روشن كن
خاكستر زمستانی و
سطر كوچكی كه
از تو میسوزد
هیزمی برابرت
گوش كن!
موریانههای كوچك شهر
بر بازوان تو چه میكنند!
مویی آشفته كن
3 2
* نادر بختیاری
__________________؟