کولی

كولي

 

فهمید دارم حسرتی، داغی، غمــی فهـمید

از حجــم اقیــانوس دردم شبنــــــمی فهمید

 

می گفت یک جــایی دلم دنبال آهویی است

فــال مــرا فــهمی نفــهمی مبهــمی فـهـمید

 

این کـولی زیبــا دو مــاه از ســـال می آمد

وقـتی کــه می آمد تمــام کــوچه می فهمید

 

اوداشـت هفـــده سـال- یا کمــتر- نمی دانم

مـی شد از آن رخسـار زرد گنــدمی فهمید

 

امسـال هــم وقتـی که آمد شهــر غـوغا شد

امسـال هــم وقتـی کــه آمـد عالــمی فهمید:

 

مـو فالـگیرم... اومدم فالت بگــیرم.... هـا

فهــمـید دارم اضـطرابی ، ماتـمـی  فهــمید

 

دستــم به دستـش دادم و از تب ،تب سردم

بی آنکـه هـذیان بشـنود از مـن کمی فهمید

 

بخـتت بلـنده... ها گلو! چشمون دشمن کور

راز تــونـه گـفــتـم  پریـنــو آدمــی  فـهـمید

 

هی گـفت از هـر در سخـن، از آب و آیینه

از مهـره  مار و طلسم و هر چه می فهمید

 

بـا اینهـمـه او کــولی خــوبی نخــواهـد شـد

هـرچـند از باران چشـمـم  نـم نـمی  فهمـید

 

مــی خـــوانــد از آیـیـــنه راز مــاه را امـا

یک عمـــر من آواره اش بودم، نمی فهمید

 

 

گوش به زنگ 

می ترسم از صدا که صدا عاشقت بشود

این سوت کوچه گرد رها عاشقت بشود

 

گفتم به باد بگویم تو را ...نه...ترسیدم

این گرد باد  سر به هوا عاشقت بشود

 

پوشیده ای سفید،کجا سبز من؟ نکند

نار و ترنج باغ صفا عاشقت بشود

 

بگذار دل به دل غنچه ها ولی نگذار

پروانه های خانه ما عاشقت بشود

 

حالا تو گوش کن به غمم شهربانو تا

در قصه هام شاه و گدا عاشقت بشود

 

بالا نگاه نکن آفتاب لایق نیست

می تراينم آن بلند بلا عاشقت بشود

 

مال منی تو،چنان مال من که می ترسم

حتی خدا نکرده خدا عاشقت بشود

 

خورشید قصه ی مادر بزرگ یادت هست؟

خورشیدمی تو ،ماه چرا عاشقت بشود

 

وقتی نشسته اینهمه خاکی به پای غمت

باز این گدای بی سر و پا عاشقت بشود؟

 

عمری است گوش به زنگم، چرا؟...که نگذارم

حتی درنگ ثانیه ها عاشقت بشود

محمدحسین بهرامیان

سارا

پیشنمازقبلهآمد درست زیر شبستان گل نشست


در بین آن جماعت مغرور شب پرست


یک تکه آفتاب نه یک تکه از بهشت


حالا درست پشت سر من نشسته است


این بیت معطلع غزلی عاشقانه نیست


این سومین ردیف نمازی خیالی است


گلدسته‌ی اذان و من و های های های


الله اکبرو انا فی کُل وادِ... مست


سُبحان مَن یُمیت و یُحیی و لا اِله


اِلا هُوَ الَّذی اَخَذ الْعَهْدُ فی اَلَست


یک پرده باز پشت همین بیت می‌کشم


او فکر می‌کنیم در بنِ پرده مانده است


سارا سلام.... اَشهَد اَنْ لا اِلا تو


با چشم‌های سرمه‌ای اَنْ لا اِله ...مست


دل می‌بری که..... حَی علی..... های های های


هر جا که هست پرتوی روی حبیب هست


بالا بلند! عقد تو را با لبان من


آن شب مگر فرشته‌ای از آسمان نبست


باران جل جل شب خرداد توی پارک


مهرت همان شب.... اَشهد اَن.... بردلم نشست


آن شب کبو....(کبو).... کبوتری از بامتان پرید


نم نم (نما) نماز تو در بغض من شکست


سُبحانَ مَنْ یُمیتُ و یُحیی و لا اِله


الا هُوَالّذی اَخَذَ الْعَهْدُ فی الست


سُبحان رب هر چه دلم را زمن برید


سبحان رب هر چه دلم را زمن گسست


سُبحان رَبی الْـ... من و سارا ....بِحمده


سُبحانَ رَبی‌ الْـ.... من و سارا دلش شکست


سُبْحان رَبی اَلْـ.... من و سارا به هم رسیم


سبحان تا به کی من و او دست روی دست


زخمم دوباره واشد و اِیاک نَستعین


تا اِهدناالـ....سرای تو راهی نمانده است


مغضوب این جماعت پُر های و هو شدم


افتادم از بهشت از این ارتفاع پست


یک پرده باز بین من و او کشیده‌اند


سارا گمانم آن طرف پرده مانده است...


 شعر را در اینجا بشنوید


محمد حسین بهرامیان