با تو : شریعتی
باتو، همه ي رنگهاي اين سرزمين مرا نوازش مي كند
باتو، آهوان اين صحرا دوستان همبازي من اند
باتو، كوه ها حاميان وفادار خاندان من اند
باتو، زمين گاهواره اي است كه مرا در آغوش خود مي خواباند
و ابر،حريري است كه بر گاهواره ي من كشيده اند
و طناب گاهواره ام را مادرم، كه در پس اين كوه ها همسايه ي ماست در دست خويش دارد
باتو، دريا با من مهرباني مي كند
باتو، سپيده ي هر صبح بر گونه ام بوسه مي زند
باتو، نسيم هر لحظه گيسوانم را شانه مي زند
باتو، من با بهار مي رويم
باتو، من در عطر ياس ها پخش مي شوم
باتو، من در شيره ي هر نبات ميجوشم
باتو، من در هر شكوفه مي شكفم
باتو، من در هر طلوع لبخند ميزنم، در هر تندر فرياد شوق مي كشم، در حلقوم مرغان عاشق مي خوانم و در غلغل چشمه ها مي خندم، در ناي جويباران زمزمه مي كنم
باتو، من در روح طبيعت پنهانم
باتو، من بودن را، زندگي را، شوق را، عشق را، زيبايي را، مهرباني پاك خداوندي را مي نوشم
باتو، من در خلوت اين صحرا، درغربت اين سرزمين، درسكوت اين آسمان، در تنهايي اين بي كسي، غرقه ي فرياد و خروش و جمعيتم، درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها كودكان من اند و اندام هر صخره مردي از خويشان من است و نسيم قاصدان بشارت گوي من اند و بوي باران، بوي پونه، بوي خاك، شاخه ها ي شسته، باران خورده، پاك، همه خوش ترين يادهاي من، شيرين ترين يادگارهاي من اند.
بي تو، من رنگهاي اين سرزمين را بيگانه ميبينم
بي تو، رنگهاي اين سرزمين مرا مي آزارند
بي تو، آهوان اين صحرا گرگان هار من اند
بي تو، كوه ها ديوان سياه و زشت خفته اند
بي تو، زمين قبرستان پليد و غبار آلودي است كه مرا در خو به كينه مي فشرد
ابر، كفن سپيدي است كه بر گور خاكي من گسترده اند
و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افكنده اند
بي تو، دريا گرگي است كه آهوي معصوم مرا مي بلعد
بي تو، پرندگان اين سرزمين، سايه هاي وحشت اند و ابابيل بلايند
بي تو، سپيده ي هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه اي است
بي تو، نسيم هر لحظه رنج هاي خفته را در سرم بيدار ميكند
بي تو، من با بهار مي ميرم
بي تو، من در عطر ياس ها مي گريم
بي تو، من در شيره ي هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهايي را كه همچنان زنده خواهم ماند لمس مي كنم.
بي تو، من با هر برگ پائيزي مي افتم
بي تو، من در چنگ طبيعت تنها مي خشكم
بي تو، من زندگي را، شوق را، بودن را، عشق را، زيبايي را، مهرباني پاك خداوندي را از ياد مي برم
بي تو، من در خلوت اين صحرا، درغربت اين سرزمين، درسكوت اين آسمان، درتنهايي اين بي كسي، نگهبان سكوتم، حاجب درگه نوميدي، راهب معبد خاموشي، سالك راه فراموشي ها، باغ پژمرده ي پامال زمستانم.
درختان هر كدام خاطره ي رنجي، شبح هر صخره، ابليسي، ديوي، غولي، گنگ وپ ركينه فروخفته، كمين كرده مرا بر سر راه، باران زمزمه ي گريه در دل من، بوي پونه، پيك و پيغامي نه براي دل من، بوي خاك، تكرار دعوتي براي خفتن من ، شاخه هاي غبار گرفته، باد خزاني خورده، پوك ، همه تلخ ترين يادهاي من، تلخ ترين يادگارهاي من اند.