رباعی
آیینه ی سبز ساحلم را بردند
آن من ـمن در مقابلم ـ را بردند
چشمان مسافری که از اینجا رفت
با خویش دلم دلم دلم را بردند
*
من ماندم و یک روح مشوش در باد
با خاطره ی خیس نگاهش در باد
تا صبح تمام پیکرم می لرزید
چون شعله ی نیمه جان آتش درباد
*
حالا تویی و دل من و تنهایی
آن آینه و چشم تو زیبایی
اینک من و این سایه ی دلگیر ز من
دلواپس اینکه از کجا می آیی
*
تا مثل همیشه بی قرارت باشم
زندانی مشتاق حصارت باشم
وقتی که قدم می زنی و تنهایی
من سایه ی خوشبخت کنارت باشم
کورس احمدی