بیاو........
در آینه ام بیا و تصویر بشو
در باغ دلم بروی و تکثیر بشو
در خلوت خود نشسته تنها و غریب
بردار تو این مرز و فراگیر بشو
خسته تر از آنم که بگویم دل من تنگ...
شیشه تر از آنی که بگویی تو به من سنگ
ما مثل دو کوهیم جدا مانده و تنها
بین من و تو فاصله فرسنگ به فرسنگ
بر ساحل صاف تو قدم خواهم زد
کعبه! به طواف تو قدم خواهم زد
تنها شدی و خیال کردی دوری!
بر قله ی قاف تو قدم خواهم زد
چون سخت شده جواب حذفم نکنی
چون حاشیه از کتاب حذفم نکنی
باید که دو واحد عاشقی پاس کنی
در لحظه ی انتخاب حذفم نکنی
شعرم بشو و برای من حرف بزن
امشب توبشوصدای من،حرف بزن
این میکروفن غزل غزل دلتنگی!
لطفی بکن وبه جای من حرف بزن
من تشنه شدم طراوت آبی باش
من خسته شدم حلاوت خوابی باش
در شهر بدون اتفاق دل من
تو حادثه ی عظیم بی تابی باش
می خوانم و با صدای من تنگ شود
می گویم و با دعای من تنگ شود
ابری تر از آسمان این شهر بشو
لطفاً دل تو برای من تنگ شود
تو امر بکن که ... نازنین می چرخم
با طعنه ی آن و حرف این می چرخم
منظومه ام و تابع این قانونم
من ماهم و برگرد زمین می چرخم
یکباره دلم برای تو می لرزد
با گریه و خنده های تو می لرزد
شاید د من مناره ای تنها است
با بانگ خوش صدای تو می لرزد
من ابر شدم که آسمانم باشی
من شاخه گلی که باغبانم باشی
من جسم هزار ساله ی غمگینم
تا تو بدمی در من و جانم باشی
فاطمه ناظری