دست چین
دستم نمی رسد که تو را دست چین کنم،این شاخه هم که خر شده سر خم نمیکند
وقتی گل انار لبت قسمت من است ، پائیز از علاقه ی من کم نمی کند
یک سیب سرخ،سهم پدر بود و نصف کرد دادش به توکه نصف کنی با من و...چه بد!
حواٌ شدم که مال تو باشم ، ولی خدا من را شریک بچه ی آدم نمیکند
برفم که ذره ذره مرا ذوب میکنی. در آخرین سپیده دم قلٌه ی نگاه
هر کس که گر گرفته در آغوش گرم تو ، دیگر توجهی به جهنٌم نمی کند
از شعر دم نزن! تو که شاعر نمی شوی! خامم که عاشقت شده ام، نه؟! بگو بله!
از او که پای خوب و بدت ایستاده است جز دل چه خواستی که فراهم نمیکند؟
باشد، بتاز اسب خودت را ، ولی سکوت تنها جواب رج رج شلاقهای تو
بی زحمت چمن به تو آورده ام پناه ، اسبی که رام عشق تو شد رم نمیکند
+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم آبان ۱۳۸۸ ساعت 13:27 توسط فلاحی
|