مهمترين ويژگي شعر فارسي از قرن نهم به بعد تا سبك معروف به هندي مضمونآفريني است كه از آن با اصطلاحات بسيار ياد كردهاند. از جمله: معنيآفريني، نازكخيالي، نازكبيني، نازكانديشي، نكتهسنجي، نكتهيابي، باريكانديشي، نكتهآفريني، نكتهگويي، خيالپردازي، خيالبافي، مضمونتراشي، مضمونسازي، مضمونيابي و غيره... ولي در هيچ فرهنگ لغتي و در هيچ جايي كسي اين اصطلاحات را تعريف نكرده است، بلكه فقط به معني لغوي آن پرداختهاند. به عبارت ديگر نگفتهاند كه چه اتفاقي در زبان صورت ميگيرد كه مضمون آفريده ميشود يا نكته و خيال نازك به وجود ميآيد. براي روشن شدن قضيه ببينيم در تاريخ ادبيات دكتر صفا زير عنوان نكتهسنجي و مضمونآفريني چه مطالبي آمده است: «نكتهسنجي و نكتهيابي و نكتهگويي يعني گنجانيدن نكات باريكي در اشعار همراه با خيال دقيق و نازكبيني تام.» اينها همان نكات تازة بديعاند كه معمولاً از آنها در شعر به «مضمون» تعبير ميكنيم و ... چنين نازكخياليها و نكتهپردازيها امر تازهاي در شعر فارسي نبود و مخصوصاً در شعر غنايي ما وجود داشت. اما هر چه از قرون مقدم به قرون متأخر نزديك ميشويم قوت آن را محسوستر و به همين نسبت سادگي الفاظ را براي سهولت بيان بيشتر مييابيم. در غزل شاعران قرن هفتم تا اواخر قرن هشتم، مگر در بعضي موارد نادر، جانب اين هر دو جزء كلام به نوعي گرفته شد كه خواننده احساس نقصاني در لفظ و معني نميكند و حتي در اين ميان شاعراني از قبيل خواجو و سلمان و خاصه حافظ توانستهاند نكتههاي دقيق بسيار در الفاظ عالي منتخب بگنجانند و خواننده را از قدرت شگفتانگيز خود به حيرت افكنند. (صفا، 164، جلد 4) دكتر صفا معتقد است مضمونآفريني شاعراني چون حافظ هم جنبه الهام دارد و هم جنبه لفظ فصيح معجزهآسا. حال آنكه شاعران اواخر قرن هفتم تا قرن دهم به قدري در تكاپوي يافتن نكتههاي باريك بودند كه گاهي از رعايت جانب الفاظ بازماندند. اگرچه مضمونآفريني در غير غزل هم هست، اما شعر اين دوره در خدمت غزل است. چندان كه در ديوان شش جلدي صائب فقط در پايان جلد ششم چند قصيده هست و بعضي ابيات پراكنده و مطالع و بقيه ديوان تماماً غزل است. به عبارت ديگر صفا بر اين باور است كه مضمونآفريني در صورتي ارزنده است كه با اعتلاي لفظ همراه باشد. (همان. ص 165) وي همچنين در صورتي مضمونيابي را ارزنده ميداند كه در اين راه مبالغه بسيار نكنند (همان. صص 6 ـ 165). به هر حال چنان كه ميبينيم دكتر صفا تعريف دقيقي از مضمونآفريني و نكتهسنجي ارائه نميدهد و نميگويد كه چگونه شاعران مضمون و نكته ميآفرينند. بار ديگر تعريف را تكرار ميكنيم: «نكتهسنجي و نكتهيابي و نكتهگويي يعني گنجاندن نكات باريكي در اشعار همراه با خيال دقيق و نازكبيني تام» اولين در اين تعريف دور است: نكتهگويي... يعني گنجاندن نكتهها... ثانياً خيال دقيق و نازكبيني تام چيست؟ مطالب ديگر وي نيز درباره فصيح بودن لفظ و بسيار مبالغهآميز نبودن مضمونآفريني و نكتهسنجي است. احسان يارشاطر نيز در كتاب «شعر فارسي در عهد شاهرخ» مضمونيابي را تعريف ميكند. به نظر او مضمونيابي يافتن صوري تازه از معاني قديم است (كه او آن را عيب ميشمرد:) «يافتن صوري تازه از معاني قديم عيب ديگري در شعر اين دوره ]عهد شاهرخ[ پديد آورده است كه بايد آن را «مضمونيابي» يا «مضمونسازي» خواند. كوشش در يافتن مضمون تازه و باريك، در نفس خود بد نيست، بلكه ميتوان آن را از امتيازات شاعر شمرد. ولي به شرط آنكه اين مجاهدت، شعر از سادگي و لطف طبيعي كه بي آن شعر را تأثير واقعي نيست، بيرون نبرد و شاعر را در سنگلاخ مضامين غريب و بيشه تصورات مبهم و پيچيده نكشاند.» تعريف احسان يارشاطر از مضمونآفريني نيز مشكل را حل نميكند؛ زيرا يافتن صوري تازه از معاني يا به گفته يارشاطر از معاني قديم، اساس شعريت شعر است. به عبارت ديگر شعر زبان غير مستقيم است يا به گفته شكلوفسكي شعريت شعر و ادبيّت ادبيات در بيگانهسازي زبان است. زبان در صورتي كه براي تفهيم و تفهم به كار ميبريم بسيار تكراري است و فاقد هرگونه جاذبه زيبايي و تنها در صورتي زيبا ميشود كه آن را بيگانه سازيم يعني آن را نو كنيم و به عبارت ديگر صورتهاي تازهاي براي آن معني پيدا كنيم تا برجستگي پيدا كند و جذاب شود. به عبارت ديگر زبان هنجار و روزمره بدل به زباني نو و فراهنجار گردد. اما هر صورت تازهاي را نميتوان مضمونآفريني خواند. مثلاً «خورشيد طلوع كرد» در زبان هنجار كاربرد دارد و فاقد هرگونه زيبايي است. اما خورشيد شكفت، گل خورشيد شكفت يا جام طلا سر زد، صور تازهاي از همان معناي كلام روزمره است كه برجستگي دارد و زيباست؛ ولي اينها را نميتوان مضمونآفريني ناميد.
ولي: آفتاب از شرق اخترسوز شد و: سر از البرز بر زد قرص خورشيد چو خونآلوده دزدي سر ز مكمن منوچهر دامغاني
مضمونآفريني است. همچنين به كار بردن واژه نرگس به جاي چشم صورت تازهاي است، اما مضمونآفريني ناميده نميشود:
چو دانست كز مرگ نتوان گريخت بسي آب خونين ز نرگس بريخت فردوسي
در بيت زير نيز شاعر چشم يار را به نرگس تشبيه ميكند، اما مضمون ميآفريند؛ يعني صورت تازه است اما ساده نيست، بلكه پيچيده است و با حادثه همراه است:
عصاي سبز به كف، زرد روي و موي سپيد به دور چشم تو شد زار و ناتوان نرگس نقل از لغتنامه به نقل از فرهنگ آنندراج
گرچه مضمونسازي از ويژگيهاي سبك يا مكتب هندي به ويژه در غزل اين دوره است، اما در ادب فارسي سابقه دارد. اما نه به فراواني اين مكتب و گاه نه به پيچيدگي آن. مثلاً در اين بيت سنايي مضمونسازي هست:
نرگس از خواب از آن حذر دارد كه همي پاس تاج زر دارد
حتي پيش از سنايي در شعر رودكي، پدر شعر فارسي، نيز مضمونآفريني هست. رودكي به جاي آنكه بگويد خيلي مشتاق ديدن تو هستم، مضموني زيبا ميآفريند:
نظر چگونه بدوزم كه بهر ديدن دوست ز خاك من همه نرگس دَمَد به جاي گياه نقل از لغتنامه
اصولاً يك تشبيه يا استعاره ساده يا كنايه و مجاز ساده، گرچه آفرينش شاعرانه است، اما مضمون آفريده نميشود. معمولاً مضمونآفريني، كلام غير مستقيمي است كه داراي حادثه است. البته مضمونآفريني خاص شعر نيست. بسياري از افسانههايي كه در آنها اشياء يا حيوانات در نقش انسان عمل ميكنند مضمونآفريني است. مثلاً ملكالشعراي بهار به جاي آنكه بگويد اگر پشتكار و همت باشد، انسان در هر كاري موفق ميشود، شعر:
جدا شد يكي چشمه از كوهسار به ره گشت ناگه به سنگي دچار
را كه مضمون تازه و افسانهاي زيباست، ساخته. حسن تأثير در غزلي به جاي آنكه بگويد چشم يار چون نرگس زيباست، يا از نرگس هم زيباتر است، افسانهاي ميآفريند آن هم در يك بيت:
نرگس از چشم تو دم زد، در دهانش زد صبا رنج دندان درد دارد ميخورد آب از قلم
حاصل اين شعر يعني چشم تو از نرگس هم زيباتر است. اما شاعر براي ابلاغ اين معني از يك صورت تازة ساده استفاده نكرده، بلكه افسانهاي آفريده است. به يار ميگويد روزي كه تو به گلستان آمدي، نرگس، چشمان زيباي تو را ديد و بر آنها رشك برد و خرده گرفت. باد صبا به گلستان ميوزيد سخن او را شنيد و با خشم سيلي محكمي بر دهان نرگس زد، چندان كه دندانهايش نيز آسيب ديد و از آن زمان است كه هر گاه نرگس ميخواهد آب بخورد ناچار است از قلم استفاده كند كه آب به دندانهايش نرسد و او را نيازارد. اين مضمونآفريني است. به هر حال سخن يارشاطر درباره مضمونآفريني چنان كه ديديم جامع هست، اما مانع نيست. زيرا هر شعر خوبي صورت تازهاي از معناست، اما هر صورت تازهاي از معني مضمونآفريني نيست. ميبينيم كه تشخيص يا انسانوارگي در صورتي كه با حادثه همراه باشد، مضمونآفريني است. به عبارت ديگر تشخيص ساده مضمونآفريني نيست؛ مثلاً بلبل گفت يا گل خنديد. بلكه بايد حادثه وجود داشته باشد. يكي ديگر از شگردهاي مضمونآفريني تمثيل است كه هم شعر است و هم استدلال. يعني هم شعرّيت دارد و هم علم است. تمثيل تشبيه ساده و حتي يك تشبيه مركب نيست، بلكه تشبيه مركبي است كه در آن مشبهبه براي اثبات مشبه ميآيد. تشبيه تمثيل نيز معمولاً صورت حادثه دارد. و از ويژگيهاي شعر به ويژه غزل اين دوره است زيرا در اين دوره تمثيل بسيار به كار رفته است:
من از بيقدري خار سر ديوار دانستم كه ناكس، كس نميگردد از اين بالانشينيها
چنان كه ميبينيم شاعر براي اثبات اينكه «كسي كه در صدر مجلس مينشيند تا او را بزرگ بدانند، بزرگ نيست» مثالي را كشف ميكند كه كاملاً اين امر را ثابت ميكند: خار بر روي زمين خار است و اگر بر سر ديوار هم باشد باز خار است (در قديم به جاي سيم خاردار محافظت خانه از خار استفاده ميشده است.) يكي ديگر از ترفندهايي كه مضمونآفرين است، حسن تعليل است كه البته پيش از اين دوره هم در شعر شاعران ديده ميشود اما در اين دوره كاربردش خيلي بيشتر از گذشته است. به هر حال حسن تعليل جز با مضمونآفريني به وجود نميآيد. مثلاً شاعري به محبوب كوتاهقدش چنين ميگويد: «تو عمر مني از اين نظر كوتاهي» و كوتاهقد بودن محبوب را با استدلالي شاعرانه كه آفريده ذهن شاعر است، توجيه ميكند. براي بررسي ترفندهايي كه مضمونآفرين هستند، بهتر است به بررسي ابياتي كه به عنوان نمونه مضمونآفريني آوردهاند، بپردازيم. نخست ابياتي را كه دكتر صفا به عنوان مثال براي مضمونآفريني آورده بررسي ميكنيم: در شعري كه از كاتبي نيشابوري آورده تمثيل سبب مضمونآفريني شده است:
بر عشق تو از خيل خرد ديده ببستم بر مردم بيگانه ببندند گذرها
از مثالهايي كه از اميرشاهي براي مضمونآفريني و نكتهپردازي آورده، در سه بيت، تمثيل است كه مضمون آفريده است:
طراري آن طره ز رخسار تو پيداست هر جا كه رود دزد به مهتاب نمايد * تا نيشكر شكسته نشد كام ازو نيافت در وي كسي رسد كه بر آيد ز بند خويش * خيال خال تو آسايش دل است، از آن به داغ تازه مداوا كنند ريش كهن
در يكي از ابيات آصفي نيز تمثيل مضمون آفريده است:
شبم خيال تو در ديده بيم طوفان داد ز حال بحر به مردم خبر دهد ملاح
به هر حال چنان كه ديديم، با بررسي مثالهايي كه صفا آورده يكي از عواملي كه سبب مضمونآفريني ميشود، تشبيه تمثيلي است. تشبيه تمثيلي تشبيه مركبي است كه در آن جملهاي به جملهاي تشبيه ميشود و يا دقيقتر بگوييم حادثهاي به حادثهاي. علاوه بر اين، جنبه استدلال نيز دارد؛ به عبارت ديگر مشبهبه براي اثبات مشبه ميآيد و مضمونآفريني در مشبهبه است. بررسي بيشتر اشعاري كه ميگويند در آنها مضمونآفريني و نازكخيالي وجود دارد، نشان ميدهد كه مهمتر از تمثيل، صنعت حسن تعليل در آنهاست. حسن تعليل چيست؟ آوردن دليلي شاعرانه و خيالانگيز براي امري عادي. دليلي ادعايي و نه واقعي براي آفرينش زيبايي. مثلاً شاعر موي سپيدش را به قصد جواننمايي سياه كرده است. اما مضموني ميآفريند كه گرچه واقعي نيست، اما زيباست:
دشمن زندگي است موي سپيد روي دشمن سياه بايد كرد
رستن گل از خاك امري طبيعي است اما شاعري علت گل دميدن را چنين خيالانگيز بيان ميكند:
عجب نيست از خاك اگر گل شكفت كه چندين گلاندام در خاك خفت
در شعر اين دوره آفرينش مضمون خيالي و شاعرانه امري بسيار رايج است و شاعران تلاش بسياري براي آفريدن مضامين خيالي ميكنند؛ به عبارت ديگر شعر اين دوره بازتاب عواطف سرشار شاعر نيست، بلكه مضمونسازيست؛ مضمون خيالي. البته در گذشته نيز شاعران مضمون ميتراشيدهاند. مثلاً سعدي ميگويد:
ديده را فايده آنست كه دلبر بيند ور نبيند، چه بود فايده بينايي را؟
اما در شعر اين دوره بيشترين تلاش شاعران صرف اين كار ميشود. از جمله اشعاري كه دكتر صفا براي مضمونآفريني آورده اينهاست:
شب مرا در كنج تنهايي نه خواب غم گرفت بيتو از خون جگر مژگان من در هم گرفت كاتبي نيشابوري
*
ز سيل ديده سرگردان شدم در وادي هجران نپنداري كه از راه تمناي تو برگشتم اميرهمايون اسفرايني
بررسي اشعاري كه دكتر صفا در آنها نازكخيالي و مضمونآفريني ميبيند، نشان ميدهد كه غلو نيز از عوامل مضمونآفريني است:
به خواب زلف سياه تو ديدهام يك شب هنوز خاطر محزون من پريشان است
كه يادآور اين بيت زيباي سعدي است:
به خواب دوش چنان ديدمي كه زلفينش گرفته بودم و دستم هنوز غاليهبوست
مثالهاي ديگري كه براي مضمونآفريني آوردهاند و در آنها غلو برجسته است و عامل مضمونآفريني:
پر آتش است جهان از پر كبوتر مهر مگر كه نامة شوق من است بر بالش * نشان زخم ناخن نيست بر اين سينه پُرخون خيال ابرويش عكس از درون افگنده بر بيرون اميرهمايون اسفرايني
به هر حال مضمونآفريني و مترادفهاي بسيار آن، چنان كه گفتيم در كتابهاي لغت تعريف لغوي شده و در كتابهاي تخصصي نيز يا تعريف به دور شده است يا تعريف كلي و مبهم و از جهاتي ناقص. به عبارت ديگر هيچگاه نگفتهاند كه در زبان چه رخ ميدهد تا مضمون آفريده شود. حال در اين گفتار بررسي شد كه چه شگردهايي و آن هم در چه صورت مضمونآفريني ناميده ميشوند.
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم خرداد ۱۳۸۸ ساعت 19:4 توسط فلاحی
|
این وبلاگ جهت جمع آوری اشعار زیبا ومقالات ادبی شاعران ونویسندگان است.با کسب اجازه از صاحبان آثار وذکرنام نویسنده وشاعر(درحدامکان ) توجه : سعی شده درحدامکان نام شاعر یا نویسنده ذکر شود وهرجا نام شاعر ذکر نشده سراینده نامعلوم است و ازاین جهت پوزش می طلبم. ر- فلاحی