يكي ديگر از عوامل ابهام در شعر استفاده شاعر از ايهام، استعاره، تلميح، تمثيل، تصويرسازي و ... در شعر است. اگر فقط به شعر حافظ نظري بيندازيد تقريباً در اغلب غزلياتش با نمونههاي فراوان و بسيار زيبايي از عوامل فوق مواجه ميشويد كه بزرگاني در عصر حاضر چون: علامه قزويني، دكتر قاسم غني، دكتر پرويز ناتل خانلري، پرتو علوي، مسعود فرزاد، عبدالرحيم خلخالي، سيد ابوالقاسم انجوي شيرازي، دكتر سيد محمدرضا جلالي ناييني، دكتر منوچهر مرتضوي، دكتر احمدعلي رجايي، دكتر بهاءالدين خرمشاهي و ديگران و ديگران توجه موشكافانهاي به آنها داشته و تلاش كردهاند تا آن نكات ريز، ظرافتها، تلميحات، ابهامات، اشارات، و شأن نزولها را باز گشايند و مورد ايضاح قرار دهند. اينها همه جنبه ظاهر و عرض دارد و ابهام بدنهاي شعر را تشكيل ميدهند ولي آن ابهامي كه ذاتي شعر است ارتباطي به اين صنايع و بدايع و آرايهها و التزامات ندارد بلكه مربوط به كنه و ذات شعر است. مثل كنه و ذات شب يا كنه و ذات جنگل، يا كنه وذات دريا كه همه مبهم و ناشناساند. اين بيان ابهامآميز توسط شاعر انتخاب نشده است بلكه توسط شاعر زاييده شده است. شعر در پوستهاي و پوششي از كلمات زاييده ميشود ولي آنچه استخوانبندي آن را تشكيل ميدهد همان جوهر پيدا و ناپيدايي است كه بياينكه خود شاعر بخواهد در تار و پود و رگ و پي و عصب و وريد شعرش دوانده شده. سايه روشنهاي شعر زيبا هستند. ميتوان شعر را تعريف كرد اما فقط پوسته و پوشش شعر معرفي و باز نمايانده ميشود و نه جان و جوهر آن. شايد اگر مخاطبِ شاعر، دانشجوي ادبيات باشد نياز داشته باشد كه به سراغ شارحين و اديبان برود و غوامض اشعار را پيدا كند. اما مخاطب اصلي و اصيل شاعر يعني «شعردوست» نيازي به شارح و استاد و اديب و علامه ندارد او شعر را ميخواند، از آن لذت ميبرد ولو اينكه در پيچ و خم ابيات و مصرعهايش بارها سرش به ديوار كوبيده شود و راه به جايي نبرد اما اين سير رازآميز در جان او هيجاني دلپذير پديد ميآورد كه نميتوان به وضوح توصيفش كرد. ممكن است شاعر نوپرداز نيز از بسياري صنايع بديعي و قوانين عروضي ـ بياينكه به آنها فكري كرده باشد ـ استفاده كند اما كارش كاملاً غير مصنوعي و خالي از تكلف باشد. آرايههاي بديعي را ميتوان به فراواني در شعر شاعران امروز نيز نشان داد اما آنها در لحظه سرايش شعر خود را ملتزم به رعايت آن قوانين و متعهد به استفاده از آن صنايع ندانستهاند. آنها كار خود را دنبال كردهاند لكن به جهت طبيعت كلام شاعرانه، آن صنايع به شعرشان وارد شده. آنچه كه مسلم است علم بديع از شعر به وجود آمده نه شعر از علم بديع. شواهد و نمونههاي فراواني كه در كتب بديع و قافيه آمدهاند هم از شعرهاي شاعران گرفته شدهاند. بديع يعني زيبا، يعني تازه. يعني فكر يا شيء يا كشفي كه براي اولين بار مطرح ميشود كه تري و تازگي دارد و قبل از آن مطرح نشده. واژة «بدعت» نيز از همين كلمه گرفته شده و به معناي فكري يا رسمي يا قاعدهاي است كه بعداً به وجود آمده است. زيبايي و تازگي در بافت طبيعي شعر وارد ميشود بي اينكه شاعران براي ورود به آن تلاش مشخصي كرده باشند. جوهره شعر همه جا آنقدر پررنگ، قوي و سيال است كه صناعات ادبي و بدايع ظاهري و فيزيكي شعر را تحتالشعاع قرار ميدهد ولي اين مهم تنها از عهده شاعر فحل تواناي مبتكري برميآيد كه بهطور طبيعي شاعر است. متصنعانه كار نميكند و از روي فرمولهاي از پيش تعيينشده شعر نميگويد. مثل مولانا جلالالدين رومي سلامالله عليه كه قانون ذهن معجزهگر و روح بلند تقيدناپذيرش فوق همه قوانين است. اسطقسي است فوق اسطقسات ديگر. او معمار شعر است. مهندس كلام فاخر و در عين حال ملموس و محسوس شاعرانه و متفكرانه است كه هر عبارت، هر واژه، هر صدا، هر حركت، هر سكوت و هر نقش در شعرش درست آن جايي قرار ميگيرد كه بايد قرار بگيرد. گويي هندسه كلام استوار او بعد از ساختمان و اتمام شعرش مشخص ميشود. شايد او نقشهاي از پيش آماده براي شعرش نداشته باشد اما ماحصل كارش به گونهايست كه پس از اتمام آن الگويي مطمئن و دلپذير و چشمنواز و دلربا براي ديگران ميشود. دكتر زرينكوب ميگويد: «اثر خوب ما را چنان به بال خيال صعود ميدهد كه در رؤياي دلپذير خويش فرش سحرآميزي را كه بر آن نشستهايم فراموش كنيم. در هر صورت هنر بزرگ شاعر آن است كه شعر خود را مطبوع نشان دهد و خالي از شائبه تصنع و تكلف. در شعر به علم بلاغت اهميت فراوان داده ميشود و از قديم الايام كتب مربوط به علم البلاغه به موازات معاني و بيان و نيز عروض و قافيه در حوزهها و مكاتب علمي تدريس ميشده است. علاوه بر كتاب معروف ترجمان البلاغه از رادوياني و كتابهاي البلاغه الواضحه از علي الجارم (البيان و المعاني و البديع...)، قاهره، دايرهالمعارف، 1357 هجري، 1956 ميلادي، 308 ص، و نيز البلاغه تطور و تاريخ اثر شوقي الضيف، القاهره، دايرهالمعارف، 1965 ميلادي. همچنين كتاب مشهور و ممتع اساس البلاغه از محمد ابن عمر الزمخشري معمولاً مورد استفاده متعلمين ادبيات و ادبپژوهان قرار گرفته است. هر چيز، هر حرف، هر صنعت و هر پديده اگر به دست شاعر واقعي بيفتد، اگر به ذهن سيال، تيز، مبتكر و حساس شاعر اهل و خبره خطور كند البته شاعرانه و منطبق با اصول مستحكم، زيبا، منضبط و دلپذير شعري است ولي اگر به تصرف ناظمي متشاعر و ناشاعر و نااهل درآيد تصنعي، متكلفانه، ثقيل و نادلچسب خواهد بود. همانطور كه گفته شد بعضي از صنايع شعري ميتوانند ـ بياينكه تصنع، التزام و تكلفي در كار باشد ـ به كار روند، چرا كه همان آرايهها منبعث از كلماتاند و كلمه ابزار كار شاعر است و في الحقيقه كليديترين نقش در شعرپردازي را به عهده دارد، مثلاً تشبيه، تجنيس، استعاره ايهام، تلميح، تمثيل، ارسال المثل، طباق، تضاد و... صنايع لفظي و معنوي ديگر ميتوانند به شكلي خود را در شعر معاصر ـ مثل شعر هر زمان ديگر ـ نشان دهند، اما صنايع متكلفانه و دست و پا گير و غير ضروري ديگر كه متأسفانه قسمت عظيمي از شعرهاي مصنوعي يا نظمهاي سستپايه يا بيپايه متشاعران و ناظمان دست سوم و چهارم را تشكيل ميدهند ديگر امروزه كاربردي ندارند و لازم نيست كه مورد پيروي و گرتهبرداري قرار گيرند. صنايع و قيودي چون توشيح و تشريع، توسيم، لف و نشر مرتب، لف و نشر مشوش، رد صدر الي العجز و رد العجز الي الصدر و دهها بهاصطلاح آراية بديعي و تكلفات و التزمات شعري كه شرح و شواهد آنها در كتب قديم مربوطه مانند: ـ ترجمان البلاغه رادوياني (تأليفشده در قرن 5 هجري) كه قبلاً ذكر آن آمد. ـ حدائق السحر از رشيد وطواط شاعر نامدار زمان خوارزمشاهيان كه منظومهاي در عروض فارسي شامل 16 بجز عروضي سرود. ـ زينتنامه ـ تأليف رشيدي سمرقندي ـ المعجم فيمعايير اشعار العجم از شمس قيس رازي به تصحيح شادروان سيد محمدتقي مدرس رضوي، تهران، انتشارات دانشگاه تهران ـ معيار الاشعار از خواجه نصير طوسي و معيار جمالي از فخري اصفهاني كه با تصحيح دكتر صادق كيا در سري انتشارات دانشگاه تهران چاپ شده است. ـ مقالت نهم از اساس الاقتباس مؤلف فوق الذكر، اين كتاب نيز به تصحيح شادروان سيد محمدتقي مدرس رضوي در سال 1336 جزء انتشارات تهران چاپ و منتشر شده است. ـ لباب الالباب از محمد عوفي ـ چهار مقاله، نظامي عروضي با تصحيح و تعليقات اديب استاد شادروان محمد معين، تهران انتشارات زوّار كه في الحقيقه يك كتاب باليني براي پژوهندگان شعر قدمايي ايران بوده و هست. ـ دلاله الالفاظ از دكتر ابراهيم امين. ـ عيار الشعر از ابن طباطبا. ـ بحور الحان در عمل موسيقي و عروض از فرصت شيرازي شاعر اديب موسيقيشناس ـ ابداع البدايع، شمس العلما قريب گركاني (پدر استاد عبدالعظيم قريب) ـ شعر العجم از شبلي نعماني ـ حدائق البلاغه، ميرشمسالدين فكري، چاپ كلكته 1814 تا كتاب دو جلدي «صناعات ادبي» استاد بسياردان اديب فقيد جلال همايي و كتب بديع و قافيه تأليف دكتر شميسا، دكتر حميديان و تحقيقات بسيار سودمند و علمي اديب، شاعر منتقد و مترجم ارزشمند معاصر ايران جناب دكتر محمدرضا شفيعي كدكني و تحقيقات شاعر اديب توانا مهدي اخوان ثالث ... و كتابها و رسائل و پژوهشهاي متعدد ديگر كه به فارسي و عربي در اختيار است. شايد امروز ديگر احساس كنيم كه مطالعه كتب عروض قافيه و بلاغت و صنايع ادبي براي ما لازم نيست و نوعي برخورد منفي با آنها داشته باشيم ولي شناخت و مطالعه آنها نه تنها بلامانع كه اي بسا مفيد است و ميتوانيم وجوه متعدد ابهام را در شعر شاعران سلف از طريق شناخت آن صنايع و بدايع پيدا كنيم. شاعر امروز هم داراي «علم لدني» نيست و بايد عوامل متشكله شعر را بشناسد. به حد كافي واژه در اختيار داشته باشد. مشرف يا لااقل آشنا به علوم زمان باشد ضمن اينكه ذوق شعر، استعداد شعري، علاقه مهارناپذير به شعر، قدرت خلاقه تصور و تصويرسازي، استدراك عميق و عاشقانه از طبيعت و همه كائنات، گفتوگوي دوستانه با ذرات هستي براي شاعر يك ضرورت اجتنابناپذير است و يك قدرتي كه در وجود او مخمر و مستتر است. به قول مولانا:
نطق آب و نطق خاك و نطق گل هست محسوس حواس اهل دل ما سميعيم و بصير و باهشيم با شما نامحرمان پس خامشيم
و بدينگونه است كه شاعر كلام آگاهانه الهامگونه منبعث از نوعي «شعور نبوت» با محرمان هوشمند در ميان مينهد. وزن و قافيه مقداري از تواناييهاي ذهني شاعر را ميگيرند. راست است كه موسيقي دلپذيري به شعر ميدهند. حتي «رديف» هم كه گويا فقط در شعر ايران سابقه و تداوم داشته از عوامل موسيقايي شعر است و به آن زيبايي و جذابيت خاصي ميدهد مانند:
دوش ديدم كه ملايك در ميخانه زدند گل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند
كه وزن آن، قافيه آن و رديف (زدند) آن هر سه به بيان جزيل و جذاب موسيقايي شعر كمك ميكنند ولي زيبايي اصلي و واقعي متعلق به فكر فلسفي مندرج در آن است و روحيه رندانة شكاك و بيان تخيلآميز حافظانه آن. قدرت حافظ در اين است كه ميتواند مهار وزن و رديف و قافيه و صناعات ديگر را در دست گرفته و آنها را در نهايت اقتدار به استخدام خود درآورد. اين است كه در رهگذر ترجمه غزليات حافظ يا مولانا و يا شاعران ديگر به زبانهاي بيگانه زيباييهاي صوتي و زبان شاعرانه آنها مخدوش ميشود2. دكتر محسن هشترودي رياضيدان، زيباييشناس، شاعر، اديب، هنرپژوه و استاد ارجمند فقيد معاصر ميفرمايد: «.. بحر و قافيه سد راهي در برابر شاعر است. شاعر توانا آن كسي است كه همين سد را استخدام كرده و از موانع راه نپرهيزد ـ اما ذات «شعر» روشن است كه جز «نظم» است (افراز و بزرگنمايي كلمات از نگارنده است.) گاه ميبينيم كه انديشهاي در قالب نثر ادا شده لكن در حقيقت جزء زيباترين و شيواترين اشعار است...» به گمان من مقوله شعر آزاد يا شعر سپيد مبتني بر همين واقعيت است. آن شعري بايد بدون وزن و قافيه گفته شود كه در ذهن شاعر بدون وزن و قافيه شكل گرفته است و بالعكس شعري كه بايد موزون و مقفي باشد به طور طبيعي و غريزي با وزن و قافيه متولد ميشود. پس ابهام در شعر بستگي به علل و عوامل متعدد دارد كه مقداري به تفكر، خيال، احساس، عاطفه و جلوههاي دروني شاعر مربوط ميشوند و عدهاي ديگر به بدنه، صورت و ساختار ظاهري آن، و در نهايت بايد يك ارتباط عقلاني صميمانه نزديكي بين «شعرخوان» و «شعرسرا» وجود داشته باشد. شاعر آگاه جدي شعردوست شاعرشناس در ايجاد جو عاطفي و منطقي با شعر در نميماند و از آن به نحو اتم و اكمل لذت ميبرد. به اين قطعه از بوف كور هدايت كه مورد استناد دانشمند سابق الذكر نيز قرار گرفته توجه فرماييد: «شب پاورچين پاورچين ميرفت. گويا به اندازه كافي خستگي در كرده بود. صداهاي دوردست، ضعيف به گوش ميرسيد. شايد يك مرغ يا پرنده رهگذري خواب ميديد، شايد گلها ميروييدند... در اين وقت ستارههاي رنگپريده پشت تودههاي ابر ناپديد ميشدند. روي صورتم نقش ملايم صبح را حس كردم و در همين وقت بانگ خروس بلند شد...» اين قطعه نثر از جمله اشعار لطيف و روان است. خصوصاً غموض و ابهامي كه در آن است مؤيد ادعاي ما است كه حتي خود هنرمند نتوانسته احساس مبهم و پيچيده خود را نامگذاري كند. اين قطعه همچنان كه «ونسان مونتي» (شارح و مترجم فرانسوي بعضي از آثار هدايت) در كتاب خود ميگويد شعر است و شعر محض، لكن هيچ كمكي از قوانين نظم يعني عروض و قافيه نگرفته است. شايد گويندهاي اين مضمون را به شعر ادا كند اما بيشبهه قدرت بيان هدايت را كه واجد آن احساس و خلاق و موجد اين بيان بوده است نخواهد داشت. راز زيبايي و جذابيت سمبوليسم و مكاتب و نحلههاي منتزع از آن، چه در عرصه شعر و چه در پهنه داستاننويسي همان پيچيدگيها، ابهامها، گرهها يا بهاصطلاح علم كلام تعقيدات و يا برخورد با گرهها و بغرنجيهاي تفكربرانگيز است. فروغ فرخزاد بياني ساده و جذاب و موزون دارد. اما قصدش اين نبوده كه ساده و جذاب و موزون و حتي مقفي شعر بگويد بلكه شعرهايش ـ بياينكه احساس قيد و بند كند ـ با قيد و بند وزن و قافيه و گاه حتي رديف متولد شدهاند. او نكوشيده شعر خود را مبهم و معقد كند و حتي نكوشيده است ساده و روان بگويد كه خود را به دست لحظات روشن و خيرهكننده و پرجاذبه شعر بسپارد. نتيجهاش اين است كه از خواندن شعرش لذت ميبريم بياينكه به عقدهها (گرهها) ابهامات و سايه روشنهاي آن بينديشيم:
خطوط را رها خواهم كرد و همچنين شمارش اعداد را رها خواهم كرد و از ميان شكلهاي هندسي محدود به پهنههاي حسي مساحت پناه خواهم برد من عريانم، عريانم، عريانم مثل سكوتهاي ميان كلامهاي محبت عريانم و زخمهاي من همه از عشق است از عشق، عشق، عشق من اين جزيره سرگردان را از انقلاب اقيانوس و از انفجار كوه گذر دادهام. و تكهتكه شدن راز آن وجود متحدي بود كه از حقيرترين ذرههايش آفتاب به دنيا آمد.3
نبوغ صميمانه شاعر با استفاده از عباراتي خوشآهنگ و واژگاني ساده و در دسترس «از ميان شكلهاي هندسي محدود» اين جهان مبتذل پيش پا افتاده «به پهنههاي حسي مساحت پناه ميبرد» و از سكوتهاي ميان كلامهاي محبت ميگويد. خواننده حتي اگر با سياق كلام فروغ آشنا نباشد و اگر بسيار هم سختگير باشد از آن لذت ميبرد. همچنان كه غموض و ابهام موجود در بسياري از اشعار نيما يوشيج، شاملو، اخوان، زهري و... و نيز شاعران سپيد و موج نو (چون احمدرضا احمدي، بيژن الهي، بيژن كلكي، مجيد نفيسي، اسماعيل نوري علا، و... نيز از اين گونه است. ابهام آرايه عرضي شعر نيست، زيبايي دروني آن است. فكر، احساس و عاطفه مثلث متحد و جداييناپذير شعرند و اين هر سه كاملاً دروني، مشخص، انتزاعي و پرراز و رمزند و نميتوان براي آن تعريف و كالبد و فرمول تعيين كرد. ابهام ذاتي شعر است و ذات را نميتوان با عرض شناساند.
پينوشتها:
1. زرينكوب، عبدالحسين شعر بيدروغ، شعر بينقاب. ص 85؛ چاپ دوم، 1355ـ تهران. 2. يكي از كساني كه به شناساندن حافظ به جامعه ادبدوست اروپا و انگليسي زبان كمك كرد خانم گرترود بل (Gertrude Lowthian Bell) است، فارغالتحصيل رشته تاريخ از دانشگاه آكسفورد لندن كه به سال 1892 به تهران آمد و زبان فارسي را به خوبي فرا گرفت و با پرفسور ادوارد براون (Edward G.Brown) (در يك سالي كه به ايران آمده بود و كتابي به نام يكسال در ميان ايرانيان (Year amongst the persians) نوشت) همكاري و مفاوضه داشت و در سال 1897 حدود 50 غزل از نابترين غزلهاي حافظ را به انگليسي روان و سليس و فاخر و كلاسيكي ترجمه كرد و آن را اشعاري از ديوان حافظ (Poems from the Divan of Hafiz) ناميد 3. ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد، فروغ فرخزاد، از مجموعه گردآوريشده توسط سيروس طاهباز چاپشده توسط انتشارات كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، تهران.
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم خرداد ۱۳۸۸ ساعت 19:0 توسط فلاحی
|
این وبلاگ جهت جمع آوری اشعار زیبا ومقالات ادبی شاعران ونویسندگان است.با کسب اجازه از صاحبان آثار وذکرنام نویسنده وشاعر(درحدامکان ) توجه : سعی شده درحدامکان نام شاعر یا نویسنده ذکر شود وهرجا نام شاعر ذکر نشده سراینده نامعلوم است و ازاین جهت پوزش می طلبم. ر- فلاحی