با تأمل در مباحثي كه اين روزها در حوزة شعر و ادب مطرح است كه يكي از داغترين آنها «بحران مخاطب» و كمرونقي بازار شعر و شاعري است، و با توجه به اينكه ازجمله مشكلات شعر معاصر فرمگرايي، محتواگريزي، تئوريزدگي، هنجارگريزيهاي بيمبنا و مقلدانه و پشت كردن به سنتهاي هزار سالة ادب پارسي است، راقم اين سطور با بررسي بيطرفانة شعر دهة هفتاد و همچنين مطالعاتي كه در حوزة زبان داشتهام و بررسي آراء و عقايد و نظريات ادبي بنيانگذار شعر نو «نيما يوشيج»، زاوية ديد جديدي را در حوزة زبان شعر تجربه كردهام كه ميتوان نام آن را «شعر مفهومي» گذاشت. و اما اين گفتار تنها ميتواند حُكم يك جلسة «مُعارفه» براي آشنايي با «شعر مفهومي و مؤلفههاي آن» را داشته باشد و هنوز براي رسيدن به سرمنزل مقصود راه زيادي در پيش است. همچنان كه خواجه حافظ شيرازي فرموده است: «كه عشق آسان نمود اول، ولي افتاد مشكلها» بسيار طبيعي است كه بعد از اعلام موجوديت اين شهروند جديد ادبي، عدهاي رو تُرش كنند و به خود نگيرند، عدهاي به انكار برخيزند، عدهاي مسئله را به شوخي برگزار كنند، عدهاي روزة سكوت بگيرند و عدهاي نيز در چيستي و چرايي آن به كنجكاوي و مجادله برخيزند. چرا كه ايدههاي جديد يك شبه به برگ و بار نمينشينند. يك ايدة جديد براي آنكه مقبوليت عام پيدا كند، بايد بر پاية منطق و استدلالي محكم بنا شده باشد تا در طول زمان بتواند اصالت و حقانيت خود را به اثبات برساند. شعر مفهومي نيز مشمول اين قاعدة كلي است و هويتبخشي و تشخص به آن ـ به گونهاي كه بتواند مورد پذيرش جامعة فرهيختة ادبي ما قرار بگيرد ـ نياز به زمان بيشتر و همچنين طرح مباحث بنيادين پيرامون فلسفة هنر و ادبيات و اصول زبانشناسي دارد. ولي در همين اندازه كه بعد از چاپ اين مطلب، اين سؤال در ذهن جامعة ادبي ما شكل بگيرد كه «شعر مفهومي ديگر چه صيغهاي است؟!»، براي راقم اين سطور كافيست. چرا كه اولين قدم براي رسيدن به جواب، طرح سؤال است. اميد آنكه چاپ اين مقاله بتواند راه را براي طرح و بسط جديتر اين شعر و تبيين و تشريح ويژگيهاي ذاتي آن در آينده هموار كند و براي من نيز اين توفيق فراهم شود ـ كه از نقد و نظر دوستان نكتهسنج و تيزبين در اين مورد بهرهمند شوم ـ چنين باد.
شعر مفهومي ومؤلفههاي آن
گزارة تئوريك شعر مفهومي بر اين اصل بديهي استوار است كه «معنا و مفهوم» عنصر ذاتي واژه است و تفكيك معنا از كلمه، حركت در مسيري مخالف با موجوديت عيني و هستي فطري كلمه و زبان است، از همين رو شاعران مفهومي با تأكيد بر روي «مفهوم در شعر» تلاش ميكنند كه به حقيقت ذاتي و ماهوي كلمه نمود بيشتري ببخشند و پتانسيل نهفته در كلمات را كه از معاني و مفاهيم نشئت ميگيرند به فعليت درآورند. و اما اگر بخواهيم در يك عبارت ساده شعر مفهومي را تعريف كرده باشيم، بايد بگوييم: «شعر مفهومي، شعري است معنابنياد كه بر طبق معنا و مفهوم خود شكل و وزن ميگيرد، و در قالب متناسب با زمان و مكان خود سروده ميشود». و اما مؤلفههاي اصلي شعر مفهومي عبارتاند از:
1ـ محوريت معنا و مفهوم در شعر 2ـ دوري از تجمل زباني و فخامت كلامي 3ـ نزديكي به زبان گفتار و طبيعت صميمي زبان 4ـ حركت از ذهنيت به سمت عينيت 5ـ پيوند با مردم، زندگي و اجتماع 6ـ مخاطبانديشي
شعر مفهومي: شكل بيروني، شكل دروني
و اما قبل از پرداختن به مؤلفههاي شعر مفهومي، ضروري است ـ براي رفع هر گونه ابهام ـ بحثي اجمالي در مورد شكل بيروني و شكل دروني اين گونة ادبي داشته باشيم. در شعر مفهومي، فيزيك ظاهري شعر مطابق با معنايي كه مورد نظر شاعر است شكل ميگيرد، يعني در اصل اين معنا و مفهوم است كه به شكل شعر موجوديت و اصالت ميبخشد. البته نبايد از اين نكتة كليدي غافل بود كه معاني و انديشهها از مجراي زبان و كلمات وارد شعر ميشوند. بنابراين دقت نظر در نوع گزينش كلمات براي القاي معاني و مفاهيم ـ به صورت غير محسوسـ بايد براي شاعر مفهومي يك اصل مسلم باشد. يعني شاعر دقيقاً مطابق با مفهوم مورد نظر خويش كلمات را استخدام كند تا كلمات بتوانند همان مفهومي را به خوانندة شعر القاء كنند كه مورد نظر شاعر است، و نه چيزي كمتر يا بيشتر. از اين منظر، در شعر مفهومي زيبايي حاصل تلفيق هنرمندانة صورت و معناست كه در نهايت به ايجاد ساختاري منسجم و منطبق با اصول زيباشناختي ميانجامد. از همين رو «فرم» در اين ژانر ادبي از نوع سيّاليت برخوردار است، چرا كه مطابق با معاني و مفهوم شكل ميگيرد و به حكم اين اقتضاء انعطافپذير است. به اقتضاي مفهوم محوري و مخاطبانديشي، ساختار (Construction) شعر مفهومي، از وحدتي دروني و ارگانيك برخوردار است. يعني همة اجزاي شعر دست در دست هم ميدهند تا مفهوم مورد نظر شاعر را كه بيان يك تجربة عاطفي ـ انساني يا ثبت هنرمندانة يك پديده يا چالش اجتماعي است، با بهرهگيري از امكانات طبيعي زبان، به مخاطب انتقال دهند. به همين علت، در شعر مفهومي ساختار و شكل دروني و باطني شعر (سيرت شعر) بيشتر از فرم بيروني و فيزيكي (صورت شعر) مورد توجه قرار ميگيرد و حقيقت شعر بيشتر نمود پيدا ميكند. در شعر مفهومي شاعر با بهرهگيري از امكانات طبيعي زبان، تجربههاي گوناگون را در راستاي بيان يك حالت عاطفي به خدمت ميگيرد. توجه ويژه به شكل دروني شعر نيز از همين جا ناشي ميشود كه شاعر براي متمركز كردن ذهن خواننده به روي مفهوم مورد نظر خويش، ناگزير به ايجاد هماهنگي و تناسب بين اجزاي شعر و توسل به اجرايي ارگانيك است، زيرا كه پرداختن صرف به صورت و ايجاد اتحاد صوري در شعر (شيوهاي كه در شعر كهن و كلاسيك رايج است) علاوه بر آنكه شعر را به سمت ذهنيت هدايت ميكند، مخاطبگريزي را نيز به همراه خواهد داشت. طبيعي است كه اتخاذ چنين شيوهاي در نهايت دامن زدن به بحران مخاطب و انزواي بيش از پيش شعر است.
محوريت معنا و مفهوم در شعر
در شعر مفهومي همة عناصر زباني و آرايههاي كلامي در خدمت بيان بهتر معنا و مفهوم شعر قرار ميگيرند. عناصري همچون وزن و موسيقي، خيال و تصوير، فرم و ساختار، زبان و نحوة گزينش واژگان، هارموني و... همه در خدمت آناند كه مفهوم يا پيامي را در بهترين شكل تأثير به مخاطب انتقال دهند. نيما در مورد نقش محوري معنا در شعر ميگويد: «پس معني، شرط اصلي است. بايد براي به دست آوردن آن به هر سو رفت. در كلمات عوام، در كلمات خواص و در كلماتي كه اساس توليد و تحليل و تركيب آن در پيش شاعر است و آن معنيهاي تازه و مختلف هستند... كلمات مردم با مردم ساخته ميشود و براي نشان دادن طبيعت وجود، شاعر بايد كلمات خود را داشته باشد و آنچه را نمييابد، انتخاب كند از ميان آنچه مأنوس است يا نيست». (حرفهاي همسايه ـ نامه شماره 49)
در شعر مفهومي سعي ميشود با محور قرار دادن «مفهوم» با رويكردي جدي به محتوا، دوري از تصويرگرايي و خيالپردازي صرف، و همچنين پيوند شعر با زندگي اجتماعي و تصويربرداري شاعرانه از جامعه و پرداختن به اجزاي زندگي انسان معاصر، مشكل اصلي شعر معاصر كه فقر انديشه است، جبران شود. در ضمن بازي با الفاظ، غموض و پيچيدگي و ابهام كاذب در اين نوع شعر جايگاهي ندارد و فرم نيز در اين شيوه ادبي در خدمت محتوا و مفهوم قرار ميگيرد. در اين ژانر ادبي موسيقي، تصوير، تخيل، فرم و به طور كلي همة صنايع ادبي (لفظي و معنوي) از مفهوم تبعيت و تمكين ميكنند و استقلال بالذات ندارند و طبيعي است كه در طول آن قرار ميگيرند. البته اين نظر شايد تا حدودي در ظاهر با نظر پل والري (شاعر سمبوليست فرانسه) كه شعر را به رقص تشبيه كرده است مخالف باشد، آنجا كه ميگويد: «انسان كلمه را براي رسيدن به معنا ميخواهد و زبان نيز به طور كامل، توسط معاني، نابود ميشود.»1 ولي واقعيت امر اين است كه زبان توسط معاني نابود نميشود، بلكه موجوديت پيدا ميكند، زيرا معنا ذاتي كلمه است. البته اهل معنا خوب ميدانند كه هرگز منظور «والري» از بيان اين مطلب چيزي به نام «معناگريزي» ـ با استنباطي كه شاعران پستمدرن امروزي از آن دارند ـ نبوده است و... بگذريم!
دوري از تجمل زباني و فخامت كلامي
با استناد به آراء و نظريات ادبي نيما و به شهادت اشعاري كه او در قالب آزاد سروده است، به تحقيق ميتوان گفت كه رفتار نيما با زبان در شعر آزاد نيمايي بر اصول «فصاحت و بلاغت» كه جانماية فخامت كلام شاعران سنتي است، استوار نيست. از همين رو در نگاه نيماي نظريهپرداز، «سعدي» كه استاد مُسلّم فصاحت است و در زبانورزي و صناعت شاعري سرآمد شاعران ديروز و امروز، از وزن بالايي برخوردار نيست. تقي پورنامداريان در تأييد اين نظريه ميگويد: «[نيما] زبان ادبي شعر كهن را ـ كه بر اصل فصاحت و بلاغت و قواعد و شروط آن از نظرگاه قدما به تدريج شكل گرفته بود و در اين شكلگيري به سه دستگاه اصلي زبان، يعني دستگاههاي آوايي و واژگان و دستوري تكيه داشت و صورتها و قالبهاي محدود شعر كهن در شكل بخشيدن به آن نيز مؤثر بود ـ با چشمپوشي از شروط و قواعد خاص آن و بياعتنايي به اصل فصاحت و بلاغت، كنار گذاشت... به همين سبب هم در شعر نيما برجستهسازي در دستگاه آوايي و بلاغي زبان را در حوزة تنوع موسيقي و صنايع لفظي و معنوي برخلاف شعر كهن بسيار كم مشاهده ميكنيم. نيما اين دو را فداي رواني جريان خلاقيت شعر كرد». (تقي پورنامداريان ـ خانهام ابري است ـ صص 17 ـ 19)
بايد پذيرفت كه شعر فاخر و تجملي ـ با تعريفي كه قدما از آن ارائه دادهاند ـ با روح زمانة ما سازگار نيست. مردم زمانة ما از شاعري كه خود را معاصر ميداند شعري را طلب ميكنند كه آيينة تمامنماي شاديها، غمها و دغدغههاي آنان باشد. شعري كه زندگي است. مردم روزگار ما از شاعر معاصر شعري را ميخواهند كه رَدّ پاي روشن حضور خويش را در آن ببينند و به خوبي لمس كنند. امروز ديگر سرودن شعري كه از حضور مردم خالي است ـ هر چند به انواع و اقسام آرايههاي زباني نيز آراسته باشد ـ قابل قبول و دفاع نيست، و مردم به سينة چنين اشعاري دست رد ميزنند: «... پيروي به طرز صنعت قدما در نظر من تحقيري است كه به روح خودمان وارد بياوريم. طريقهاي است كه زبان را لال ميكند، به الفاظ، جمال مصنوعي ميدهد كه اين نيز به واسطة عادت است. ولي فكر را مقيد نگاه ميدارد.» (نامههاي نيما ـ ص 204)
آري، پرهيز و فاصله گرفتن از زبان فاخر و آركاييك و نزديكي به زبان مردم، نياز امروز شعر ماست، و اين نظري است كه «محمدعلي بهمني» غزلسراي نيمايي روزگار ما نيز بر آن مهر تأييد ميزند: «روزگار ما ديگر روزگار زبان فاخر نيست! ما نميتوانيم در اين عصر پردغدغه بهمانند خاقاني يا زبان شعرايي مثل او بنويسيم! زندگي امروز ما با پيچيدگي و دغدغههاي فراواني روبهروست كه راهي نداريم جز آنكه به سادگي پناه بريم. شعر هم بهمانند زندگي از اين قاعده مستثني نيست. مسير هنر رو به پيچيدگي است، اما هنرمند بايد بيان هنري خود را روزبهروز سادهتر كند.»2
نزديكي به زبان گفتار و طبيعت صميمي زبان
همچنان كه پيشتر اشاره شد، رفتار شاعر امروز با زبان و كلمه بايد متناسب با نيازها و دغدغههاي انسان عصر حاضر باشد. بدون ترديد، براي به تماشا نشستن سيماي خويش در آيينة شعر امروز، فراروي آگاهانه از سنتهاي ادبي و پا گذاشتن به عرصههاي خلاقيت و نوآوري ضرورتي حياتي است. از اين منظر، شاعر معاصر كسي است كه در «حال» متوقف نميماند و «با همين واژههاي معمولي» به استقبال آينده ميشتابد، و براي درك آينده، بايد از صافي لحظهها گذشت و در سادگي و صميميت اشياء گُم شد. آنگاه ميتوان صداي زلال طبيعت را با گوش جان شنيد و از حنجرة كلمات فرياد زد. در نظر نيما هيچ حسي براي شاعر بالاتر از اين نيست كه بهتر بتواند طبيعت را تشريح كند و معني را به طور ساده جلوه دهد. از همين رو يكي از پيشنهادهاي نيما كه سيدعلي صالحي با ابداع شعر گفتار به آن تحقق بخشيد، نزديكي روح شعر با طبيعت نثر و لحن بيان طبيعي است: «... من عقيدهام بر اين است كه مخصوصاً شعر را از حيث طبيعت بيان آن به طبيعت نثر نزديك كرده، به آن اثر دلپذير نثر را بدهم». (نيما ـ شعر و شاعري ـ صص 346 ـ 347)
و اما اينكه چرا نيما در مسير حركت ادبي خويش از سادهگويي به سمت پيچيدهگويي كشيده شده است، بايد به حاكميت استبداد و اختناق رضاخاني در عصر نيما اشاره كرد كه نيما را عليرغم ميل باطني خويش به، در پيش گرفتن چنين شيوة دوگانهاي ناگزير ميكرده است. مهدي اخوان ثالث در اين باره ميگويد: «نيما پس از آنكه دوران اختناق بعد از 28 مرداد دوباره پيش آمد حرف عجيبي ميزد، وقتي او را ديدم با سادگي و صداقت محض ميگفت: هان! باز ميشه شعر گفت، آن طور كه ده تا مُفتّش هم اگر بشينند، نتونند ازش سر دربياورند». (صداي حيرت بيدار ـ ص 255)
اگر تأثير اين پارامتر سياسي را در رفتار ادبي نيما ناديده بگيريم، بايد بگوييم كه توصية هميشگي نيما سادهگويي و بهرهگيري از پتانسيل زبان گفتار در عرصة سرودن شعر بوده است. با تمكين از اين اصل، در شعر مفهومي، واژگان به دو دستة ادبي و غير ادبي تقسيم نميشود و همة كلمات در صورت نياز و ضرورت حكم ورود به شعر را پيدا ميكنند. اين مؤلفه در نزديكي زبان شعر به زبان مردم كوچه و بازار كمك فراواني ميكند و در پيوند دوبارة مردم با شعر نقشي تأثيرگذار دارد:
براي خودم چاي ميريزم و آنقدر طول ميكشد حرفهايم با صندلي كه هميشه چاي سرد مينوشم و اين قندها هم كه هميشه شيريناند و اين صندلي كه هنوز فرياد جنگل از نگاهش ميريزد، يك اتاق با چهار ديوار و دو پنجره با دو صندلي و يك نفر و يك قوري پر از چاي چقدر تحمل اين صندلي پرحرف سخت شده وقتي هر روز چاي سرد مينوشم و قندها هنوز شيريناند! (سعيده زارع سريزدي)3
حركت از ذهنيت به سمت عينيت
تغيير جهت از ذهنيت (Subjective) به سمت عينيت (Objective) يكي از مؤلفههاي محوري شعر مفهومي است. شاعر مفهومي تلاش ميكند انسان و جامعه را آنگونه كه در خارج از ذهن او وجود دارند (آنگونه كه هست) توصيف كند، نه بر اساس دريافتها، تصورات و خيالپردازيهاي شاعرانه و ذهني خويش، توصيف انسان در شعر مفهومي توصيفي مطابق با واقع و بر اساس «خوب ديدن و خوب فهميدن» است، نه وصف الحالي و انتزاعي. شاعران مفهومي با درك اين حقيقت كه زندگي انسان معاصر با زندگي انسان عصر حافظ و سعدي و مولانا تفاوت اساسي دارد، درصدد يافتن زباني مشترك براي مكالمه با انسان معاصر هستند كه از طريق آن بتوانند پاسخگوي نيازها و دغدغههاي او باشند، و همين ضرورت است كه شاعر معاصر را ناگزير به عينيگرايي و مشاهدة دقيق جزئيات زندگي انسان عصر ارتباطات ميكند. (حركت از اجمال به سمت تفصيل) متأسفانه شعر قديم ما ـ به هر علت ـ از اين ويژگي بيبهره بوده است: «... شعر سنتي ما مثل موسيقي ما وصف الحالي است و به حد اعلاي خود سوبژكتيو. بنابراين نميتواند محرك احساساتي مثل غمانگيز يا شاديافزا باشد، مگر اينكه با حالت ذهني كسي وفق دهد. زيرا چيزي را مجسم نميكند، بلكه به ياد ميآورد». (نيما ـ درباره شعر و شاعري ـ ص 217) براي به تصوير كشيدن چهرهاي واقعي، ملموس و باوركردني از انسان معاصر، حركت از ذهنيت به سمت عينيت يك ضرورت و نياز حياتي است. شاعران مفهومي با درك اين حقيقت روشن، به اين ضرورت تاريخي پاسخ مثبت ميدهند، زيرا همچنان كه پيشتر اشاره شد شعار آنان اين است كه: «شعر بايد وارد زندگي مردم شود و با مردم زندگي كند.»، نيما در اين مورد ميگويد: «شعرايي كه مال دورههاي تفحص دروني هستند، با توجهي كه به درونيهاي خود داشتند، كلمات را براي رنگگذاري در طبيعت خارج انتخاب نميكردند... كلمات را طوري ميساختند كه بينهايت حاكي از رنگهاي حال و افكار دروني آنها بود. كلمة «بيمار غم» يكي از آنهاست». (حرفهاي همسايه ـ نامة شماره 122)
پيوند با مردم، زندگي و اجتماع
اين ضرورتي انكارناپذير است كه براي پيوند دوبارة مردم با شعر و مقابله با گسست نسلهاي ادبي، شاعران روزگار ما بايد از كاخهاي پرزرق و برقي كه با خشتهاي كلمات فاخر، لوكس و تجملي ساختهاند، بيرون بيايند. دست شعر را بگيرند و با خود به ميان مردم كوچه و بازار ببرند: به ايستگاههاي اتوبوس، ميدانهاي ترهبار، صفهاي توزيع ارزاق عمومي، پشت چراغهاي قرمز، بيمارستانها، كارخانهها، زندانها، يتيمخانهها، خانههاي سالمندان، باشگاههاي ورزشي و... و هر جاي ديگري كه محل رفت و آمد آدمهاست. بايد دست شعر را گرفت و به ميان مردم كوچه و بازار برد تا با مردم حشر و نشر داشته باشد و نشست و برخاست كند، در بازار معامله كند، در مدرسه درس بخواند، در دانشگاه اعتراض كند، در جبهه بجنگد، در بيمارستان بستري شود، در تيمارستان ديوانگي كند، در مسجد نماز بخواند، در كارخانه اعتصاب كند، با ماشين مسافركشي كند، در خيابان بخوابد، از خانه فرار كند، در پارك قدم بزند، به سينما برود، زير باران عاشق بشود، در كوچهباغها آواز بخواند، در اداره پشت ميز بنشيند، در خانة سالمندان انتظار بكشد و... تا رنگ و بوي مردمي بگيرد. شعر بايد حديث غمها و شاديهاي مردم باشد. با خندههاي آنان بخندد، با گريههايشان اشك بريزد و خونسرد و بيتفاوت از كنار مردم عبور نكند. اگر امروز اين اتفاق خجسته بيفتد، شايد فردا آغوش گرم و پرمهر مردم بار ديگر به روي شعر گشوده شود و مردم زمانة ما نيز همچون زمان سعدي و حافظ و مولانا، شعر را موجودي از جنس خويش بدانند و براي همصحبتي و همنشيني با او، بيقراري كنند و سر و دست بشكنند. مردم انتظار دارند سيماي پرفروغ خويش را در آيينة شعر شاعران معاصر ببينند ـ نه آنگونه كه شاعر نقاشي ميكند، بلكه آنگونه كه در جهان واقع هست ـ و اين به نظر من مطالبهاي منطقي و بهحق است. امروز مردم به شعر شاعراني رو نشان خواهند داد كه صداي رفت و آمد و نشست و برخاست خويش را در كلمه به كلمة آن اشعار بشنوند، و رمز موفقيت اشعاري كه بعد از انقلاب مقبول مردم واقع شده است، چيزي جز اين نميتواند باشد، هر چند اين اشعار در نظر اديبان كهنانديش از دايرة تعريف شعر خارج باشند، اشعاري همچون: شعري براي جنگ (قيصر امينپور)، خيابان هاشمي (محمدرضا عبدالملكيان)، مولا ويلا نداشت (عليرضا قزوه)، ياران چه غريبانه (پرويز بيگي حبيبآبادي)، و دو شعر از بيخطي تا خط مقدم و يك قلم ناسزا به محتكر، قربتاً الي الله (سلمان هراتي).
مخاطبانديشي
«... من همة قطعات شعرهاي خودم را نميپسندم. مردم حق دارند. شعر افسون است. اما يك افسون خيرخواهانه. بايد از حيث كلمات، شكل، وضع تعبير، جملهبندي و خصوصيات زبان و همه چيز با مردم كنار بياييم. شعر بايد مردم را از خود گريزان نكرده، اول رو به خود بياورد. بعداً مطالبي را به آنها برساند.» (نامههاي نيما ـ ص 503)
«مخاطبانديشي» يكي از مؤلفههاي اصلي شعر مفهومي است. در واقع شعر مفهومي، پژواك وجدان جمعي و ترجمان عواطف و علايق گروهي است. شاعران مفهومي تلاش ميكنند كه گسست ايجادشده بين شعر و جامعه را ترميم نموده و مخاطب را بار ديگر در مركز توجه خويش قرار دهند. چرا كه بر اين اعتقاد و باورند كه شعر كالايي فرهنگي است كه بايد متناسب با ذائقة ادبي و نيازهاي عصري مردم توليد شود و صد البته ارتقاي كيفي اين كالاي فرهنگي نيز بايد مورد توجه قرار گيرد. شاعراني كه بدون توجه به مطالبات جامعه و سفارشات اجتماعي مردم عصر خويش شعر ميگويند و انزواي خويش را به پاي شعرنافهمي مردم زمانة خويش ميگذارند، راه خودفريبي را در پيش گرفتهاند و شايد دچار نوعي توهم نبوغ ادبي و خودبزرگبيني شدهاند. قدر مسلم شاعري كه امروز نتواند با مردم زمانة خويش ارتباط برقرار كند و به زبان آنان سخن بگويد، فردا هرگز نخواهد توانست در ادبيات ما جايگاهي شايسته داشته باشد. نبايد از اين نكته غفلت كرد كه شاعران بزرگي همچون حافظ، سعدي، مولانا و... قبل از هر چيز زبان گوياي مردم عصر خويش بودهاند و سخنگوي صادق فرهنگ و تمدن روزگار خويش. امروز نيز اين بزرگان آيينة تمامنماي فرهنگ اين مرز و بوم و حافظة تاريخي ملت ما هستند. آري، رمز موفقيت شاعران بزرگ ـ قبل از هر چيز ـ پيوند با مردم و جامعه و واگوية آرمانها، پيروزيها و شكستهاي آنان به زبان شعر بوده است. مطمئن باشيد هيچ شاعري در انزوا و دوري از مردم بزرگ نشده است. حتي نيماي منزوي و خلوتگزين نيز سرانجام پذيرفت كه دور از مردم و اجتماع نميتوان از رنج مردم گفت و به همين خاطر در ادامة مسير خويش از پيلة انزوا و تنهايي خود بيرون آمد، دست شعر خويش را گرفت و به ميان مردم برد و پس از طي اين سير و سلوك «نيماي بزرگ» شد.
نيما، از انزوا تا اجتماع
نيما علاوه بر دگرگون كردن وزن، به تغيير دادن فرهنگ شعري نيز ميپردازد و ميخواهد شعر را به ميان مردم ببرد. شايد ارزش كار او در اين بيان «ژان دوهو» خلاصه شده باشد كه ميگويد: «... از صد سال پيش به اين طرف، شاعران از قلههايي كه ميپنداشتند بر آن نشستهاند به زير آمدهاند، اربابهاي خود را دشنام گفتهاند و سرود عصيان مردم را آموختهاند و بدون دلسردي ميكوشند آوازهاي خود را به ديگران بياموزند، و اطمينان دارند كه براي همه سخن ميگويند. تنهايي شاعران امروز دارد از ميان ميرود. اينك آنها مردمي هستند، در ميان مردم ديگر...». (عبدالعلي دستغيب ـ نيما يوشيج (نقد و بررسي) ـ ص 53)
يكي از مؤلفههاي محوري شعر مفهومي، ارجاع به انسان و اجتماع ميباشد. چرا كه شاعر ايزوله و دور از اجتماع و مردم، هرگز نميتواند سخنگوي عواطف، احساسات، خواستهها و دغدغههاي مردم زمان خويش باشد. بررسي زندگي نيما بهعنوان بنيانگذار شعر نو نيز مؤيد اين حقيقت است كه شاعر بايد به مردم نزديك شود، اما از خود دور نشود. به مردم نزديك شود تا زبان عواطف، احساسات و خواستههاي آنان باشد، و از خود دور نشود، تا بتواند بهعنوان يك مصلح اجتماعي يك گام جلوتر از مردم حركت كند و شعر او در تحول اجتماع و بنيانگذاري زيرساختهاي نوين فرهنگي، تأثيرگذار باشد. و اما قدر مسلم تا زماني كه شاعران در قصر خيالپردازيهاي شاعرانة خويش به سر ميبرند و خوابهاي طلايي ميبينند، انتظار پيوند دوبارة مردم با شعر، انتظاري عبث و بيهوده است و روزبهروز شكاف ميان مردم و شعر بيشتر ميشود و بحران مخاطب دامنهدارتر و عميقتر. اگر نيما براي چند صباحي موفق ميشود كه ديوار بلند فاصله بين مردم و شعر را از ميان بردارد، به خاطر بيرون زدن از خود و نشست و برخاست با مردمي است كه تا چندي پيش از ساية آنان هم ميگريخت و براي روبهرو نشدن با آنان، راه خويش را كج ميكرد. اما زماني كه به اين حقيقت روشن دست يافت كه شاعر زمان بودن بدون آميزش با اجتماع و مردم ممكن نيست، شجاعانه مسير خود را عوض كرد و دست شعر خود را گرفت و به ميان مردم برد: «انسان تا نبيند و در اطراف خود گردش نكند، ناقص است. به ذاته نميفهمد و نميداند كه مردم در چه حالاند و چه فكر و احساساتي دارند، يا از كجاها اين فكرها و احساسات ميآيند و قلب انسان را محرك ميشوند...». (نامههاي نيما ـ ص 345)
نيماي خلوتگزين و منزوي با درك اين حقيقت كه تا پاي شعر به ميان مردم و اجتماع باز نشود، شعر راهي به دهي نخواهد برد، سرانجام دست شعرش را گرفت و به ميان تودههاي مردم برد: به روستاها، شاليزارها، كوچهها، خيابانها، قهوهخانهها، خانههاي محقر مردم و به هر كجا كه ضرورت حضور شعر در آنجا احساس ميشد. براي همين به شعر نيما ميتوان هر صفتي را داد، جز صفت «شعر فاخر»، چرا كه نيما براي رنج مردم شعر ميگفت، نه براي گنج خويش: «آدم بيدرد، مثل آدم بيجان است. انسان، براي خوردن و پوشيدن و حرص زدن و به چاپلوسيهاي شرمآور افتادن نيست. موجودي كه اسمش انسان است، استعداد دارد كه به لذتهاي عالي دست بيندازد». (نامههاي نيما ـ ص 496)
شعر دهة هفتاد: فرصتسازي يا فرصتسوزي؟!
بايد صادقانه پذيرفت كه شعر دهة هفتاد، شعري «خلافآمد عادت» و شنا كردن در خلاف مسير جريان آب بود. شعري خلافآمد رفتارهاي مرسوم ادبي و از آنجا كه گفتهاند: هر چه خلافآمد عادت بُوَد قافلهسالار سعادت بُوَد براي قضاوت در مورد شعر دهة هفتاد بايد با احتياط رفتار كرد، چرا كه مطلقنگري و جزمانديشي نسبت به اين جريان ادبي، نه تنها گرهي از ادبيات معاصر ما نميگشايد، بلكه راه را بر نقد اصولي آن نيز ميبندد. از سوي ديگر به طرفداران متعصّب اين جريان ادبي هم بايد گوشزد كرد كه با شيفتگي بيش از حد خود، راه را بر نقد اصولي اين حركت سد نكنند تا فرصت نقد و ارزيابي عالمانة شعر دهة هفتاد براي منتقدان بيطرف فراهم شود. در غير اين صورت بيم آن ميرود كه به خاطر گرفتار شدن در دامچالههاي افراط و تفريط و خروج از دايرة اعتدال، اين حركت ادبي هم همچون ساير حركتهايي كه در دهههاي گذشته شكل گرفته است، عقيم مانده و ركود و انفعال، چون موريانه پيكرة ادبيات ما را از درون بپوساند كه هرگز چنين مباد. بايد اعتراف كرد كه شعر دهة هفتاد كه شديداً متأثر از گزارههاي تئوريك ساختارگرايي و تأويل متن بود ـ عليرغم همة كاستيها نارساييها ـ عرصهاي پويا براي «آزمون و خطا» و فرصتي طلايي براي كشف ظرفيتها و قابليتهاي زباني شعر معاصر پديد آورد و شوق تكاپو و جستوجو در زواياي مغفولماندة زبان را در جان شاعران ما ريخت كه اگر به درستي از اين فرصت استفاده ميشد، ميتوانست دستاوردهاي فراواني براي شعر معاصر ما به همراه داشته باشد. البته اگر تنها دستاورد شعر دهة هفتاد را همين ايجاد انگيزش در شاعران براي واكاوي سنتهاي ادبيات پارسي و بررسي تحليلگرانة چيستي و چرايي آنها بدانيم، اين نيز چيز كمي نيست. شعر دهة هفتاد، پيشنهادهاي تازهاي را براي شتاببخشي به حركت كُند و لاكپشتي شعر معاصر ما عرضه كرد و مؤلفههاي زيباشناختي جديدي را در عرصه زبان ارائه داد، كه بدون ترديد تأمل در آنها ميتواند راهگشاي برونرفت از بحراني باشد كه شعر معاصر ما با آن درگير است. اين حركت ادبي به مثابة حادثهاي ناگهان بر كوير آفتزدة شعر معاصر ما نازل شد و بار ديگر ضرورت بازنگري و تجديد نظر اصولي در سنّتهاي ادبي و نياز به تكامل و همسويي با ادبيات مدرن جهان را به يادمان آورد و همچون خوني تازه در كالبد ادبيات معاصر ما جاري شد كه اگر از اين فرصت به خوبي استفاده ميشد، جريان شعر معاصر ما ميتوانست به بالندگي و شكوفايي بيشتري دست يابد و در عرصههاي جهاني نيز عرض اندام كند كه متأسفانه اين حركت خجسته به خاطر محروم ماندن از نقد اصولي و سكوت بزرگان و همچنين به خاطر بعضي از خودخواهيها، كجسليقهگيها و تندرويهاي خارج از قاعده از مسير اصلي خود خارج و به انحراف كشيده شد. با اين همه بايد گفت كه اين جريان ـ با تمام نارساييها و كاستيها ـ رسالت خود را در حد توان خويش به خوبي به انجام رساند و اينك بر ماست كه براي حفظ هويت و اصالت زبان پارسي، در تداوم و هدايت آن با بصيرتي بيشتر بكوشيم تا اين حركت خجسته را به سرمنزل مقصود برسانيم، تا تكانهاي كه از تكاپوي شاعران دهة هفتاد بر پيكرة ادبيات معاصر ما وارد شده، به برگ و بار نشيند. ذكر اين مقدمه به خاطر اين بود كه در ادامة اين گفتار با استناد به نظر نيما بگوييم كه بزرگترين نقيصة شعر دهة هفتاد بيتوجهي به حيثيت، حرمت و اعتبار «زبان» با تفاسير و برداشت نادرست از تئوري «مرگ مؤلف» و «تأويلپذيري» بود. شاعران اين جريان ادبي متأسفانه با خط زدن «مخاطب» و بيتوجهي به ذوق عمومي، در مسيري گام برداشتند كه منجر به ايجاد فاصله ميان شعر و مردم شد و در نهايت عدم حمايت مردمي ـ منظور از مردم در اينجا قشر علاقهمند به ادبيات و جريانهاي ادبي است ـ از اين جريان، آن را به انزوا كشاند. نيما بيتوجهي به طبيعت ذوقي مردم را در عرصة نوآوري اشتباهي بزرگ ميداند و هشدار ميدهد كه:«آدم فهميده را بايد گفت: برادر! تو به تنهايي نميتواني كاري از پيش ببري و اتحاد تو با ديگران و كار دستهجمعي لازم است... ما بايد جنگ با طبيعت ذوقي مردم نكنيم، بلكه از راه طبيعت مردم طرحي را كه اول متناقض با ذوق آنهاست، پيشنهاد كنيم. بايد مفهومي را به كار ببريم كه واقعاً در مردم وجود دارد و تحريك در آن لازم است. مثلاً اگر هنوز به مرحلة اول نرسيده است، راجع به طرز مبارزه با آن حرفي به ميان نياوريم». (برگزيدة آثار صص 205 ـ 206)
با تأمل در آراء و نظريات نيما، ميتوان به اين نتيجه رسيد كه عدم كاميابي شعر «دهة هفتاد» در ايجاد ارتباط با مردم، برقراري تعامل با جامعه و جذب مخاطب، عدول از دايرة اعتدال و كشيده شدن به ورطة افراط و تفريط در رفتار با زبان است. يكي از مؤلفههاي بارز شعر دهة هفتاد، رفتار ناهنجار با زبان است. رفتار ناهنجار با زبان از طريق دهنكجي به ذوق عمومي، معناگريزي، مخاطبستيزي، بههمريختگي ساختار، سرپيچي از قواعد مسلم دستوري و اصول صرف و نحو، هنجارگريزيهاي افراطي و بيمبنا، تئوريزدگي و... كه با خوانش اشعار شاعران اين دهه، اين حقيقت تلخ به خوبي رخ مينمايد. بديهي است كه نتيجة محتوم چنين رفتاري، راندن بيش از پيش شعر به حاشيه، دامن زدن به «بحران مخاطب» و در نهايت محصور شدن اين هنر ملي! در دايرة بستة مخاطبان خاص است. با عنايت به اين نكته، بايد پذيرفت كه تنها راه برونرفت از بحراني كه پيش روي شعر معاصر ماست، ارجاع دوبارة شعر به مردم و اجتماع است. مردمي كه در تقابل سنت و مدرنيسم، مچاله، سرگردان و بلاتكليف، به دنبال روزن اميدي ميگردند كه خود را از اين ورطة هولناك و بلاخيز به ساحل سلامت برسانند. در اين ميان، شاعراني كه براي خود رسالتي قايلاند، در اين ظلمات وحشتخيز، بدون ترديد ميتوانند همچون رسولان، شبچراغ هدايت در دست، بشارت صبح فردا را در گوشِ به راه ماندگان چشم انتظار، زمزمه كنند.
شعر مفهومي، راهكار برونرفت از بحران
رويكرد محوري و اصلي در شعر مفهومي كه ميتواند راهكار اصلي مقابله با بحران مخاطب در شعر معاصر باشد، فاصله گرفتن شاعران از زبان تجملي و فاخر كهنسرايان به نيت نزديكي به ذهن و زبان مردم است. شعار اصلي شاعران مفهومي چيزي جز اين نيست كه: «شعر بايد وارد زندگي مردم شود» و براي تحقيق اين مهم ـ نزديكي به مردم و زندگي آنها ـ پيوند با اجتماع و مشاهدة دقيق جزئيات و «عكاسي اجتماعي» ضرورتي حياتي است. شنيدن صداي مردم و انعكاس آن در شعر مفهومي يك اصل است، و شاعر براي دستيابي به اين هدف بايد در مسير شناخت مردم، فرهنگ مردم و خواستههاي آنان گام بردارد: «با طبايع مردم ما نزديكي ميگيريم، زيرا طبيعت ما هم از طبيعت آنها جدا نيست. ما راههاي جداگانه را شناختهايم، اين شناسايي است كه ما را به مردم نزديك ميكند و يا از آنها دور ميدارد. مخصوصاً هنر شعري امروز بايد در اين دقيق باشد... وقتي كه بياعتنا به مردم تحويل بدهيم، مردم هم بياعتنا ميپذيرند. با احتياط و به تدريج با مردم بايد نزديكي گرفت. دمبهدم از شكلي به شكلي رفتن نبايد مقصود ما باشد. چون ما براي مردم ميآفرينيم. شكل و بيان و غير آن، واسطة نفوذ در مردم بايد برآورد شوند... من ميگويم ميخواهم پيش بروم، اما صداي مردم را در راه بشنوم». (نامههاي نيما ـ صص 503 ـ 504)
اشارهاي به پيشينة شعر مفهومي
اشاره به اين نكته ضروري است كه شعر مفهومي در گذشته نيز وجود داشته است و پديدهاي نوظهور و منحصر به زمان ما نيست، ولي بهعنوان شيوهاي مستقل، تا به امروز مهجور و مغفول مانده و در حاشية شعر به زندگي خود ادامه داده است، به همين علت از تشخّص و برجستگي لازم بيبهره مانده و كمتر مورد توجه قرار گرفته است. بدون شك اگر اشعار شاعران معاصر را مرور كنيم، در آثار اكثر شاعران روزگار ما نمونههايي از شعر مفهومي را با مؤلفههايي كه براي اينگونه از شعر برشمرديم، خواهيم يافت. براي مثال نمونههايي از شعرهاي احمدرضا احمدي، سيدعلي صالحي، بيژن جلالي، عمران صلاحي، فرشتة ساري و حتي شاعران غزلپردازي همچون حسين منزوي، سيمين بهبهاني، محمدعلي بهمني، قيصر امينپور و بسياري ديگر از شاعران جوان معاصر در قالب اين شيوه ميگنجد، چرا كه زبان شعر مفهومي به لحن طبيعي گفتار و گويش مردم كوچه و بازار بسيار نزديك است. جاي ترديد نيست كه شهر مفهومي نيز ادامة روند تكاملي شعر نيمايي و يكي از شاخههاي پربار آن است كه در آيندة نزديك در ادبيات معاصر ما به جايگاهي شايسته دست خواهد يافت. شعر مفهومي شعري است از جنس زمان، شعري زلال، ساده، بيپيرايه، صميمي، بيادعا و سرشار از صداي روشن مردم، و اگر ما بر اين اعتقاد و باوريم كه شعر بايد رنگ زمانه را بگيرد و مردمي شود، اين شعر ميتواند بهعنوان پيشنهادهاي منطقي، انديشيده و راهگشا براي برونرفت شعر معاصر از گرداب بحران مخاطب قلمداد شود تا مردم همچون هواي تازه، ريههاي خود را ـ با يك نفس عميق ـ از لطافت زندگيبخش آن پُر كنند.
پينوشت ها:
1ـ والري، پل. شعر و انديشة انتزاعي ـ ترجمة پريسا بختياريپور ـ مجلة شعر ـ سال دوم ـ شمارة دهم ـ ص 54. 2ـ مصاحبه با محمدعلي بهمني ـ مجلة شعر ـ سال يازدهم ـ شمارة 32 ـ (تابستان 82) ـ ص 64. 3ـ كتاب باران ـ نخستين كتاب شعر دانشجويان ايران ـ انتشارات جهاد دانشگاهي مشهد ـ صص 81 ـ 82.
+ نوشته شده در جمعه هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت 10:14 توسط فلاحی
|
این وبلاگ جهت جمع آوری اشعار زیبا ومقالات ادبی شاعران ونویسندگان است.با کسب اجازه از صاحبان آثار وذکرنام نویسنده وشاعر(درحدامکان ) توجه : سعی شده درحدامکان نام شاعر یا نویسنده ذکر شود وهرجا نام شاعر ذکر نشده سراینده نامعلوم است و ازاین جهت پوزش می طلبم. ر- فلاحی