دوخط موازی
خيال خام پلنگ من به سوي ماه درجهيدن بود
وماه را زبلندايش به روي خاك كشييدن بود
پلنگ من- دل مغرورم- پريد وپنجه به خالي زد
كه عشق- ماه بلندمن- وراي دست رسيدن بود
گل شكفته!خداحافظ اگرچه لحظه ي ديدارت
شروع وسوسه اي درمن به نام ديدن وچيدن بود
من وتو آن دوخطيم آري موازيان به ناچاري
كه هردو باورمان زآغاز به يكدگرنرسيدن بود
اگرچه هيچ گل مرده دوباره زنده نشداما
بهاردرگل شيپوري مدام گرم دميدن بود
شراب خواستم وعمرم شرنگ ريخت به كام من
فريبكاردغل پيشه بهانه اش نشنيدن بود
چه سرنوشت غم انگيزي كه كرم كوچك ابريشم
تمام عمر قفس مي بافت ولي به فكر پريدن بود
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۸۷ ساعت 16:42 توسط فلاحی
|