گفتي که پــَر بکش ، برو از آسمان من

باشـد ، قبـول ، کفتر ِ نا مهربان من

هر بار گفته ام که : تو را دوست دارمت

پـُر مي شود از آتش ِعشقت دهان من

اين جمله که براي بيانش به چشم تو

افتـاده است باز به لکنـت ،  زبان من

آنقدر عاشقـم که تو عاشـق نبوده اي

ديگر رسيـده کارد  ، بر اين استـخوان من

نه ، شاهنامه نيست که تو پهلوان شوي

اين يک تراژدي ست ـ غم  ِداستان من

يک شب بيا و ضامن  ِ من باش  نازنين !

وقتي دخيـل  ، بستـه به تو آهوان ِ من

دل بــرکن و به شهـرِ دل  ِ من بيا عزيز!

زخـم زبان مردم  ِ چشـمت  ، به جان ِ من

بايد که باز با تو خـدا حا فظـي کنـم

آخر رسيـده است به پايـان  ، زمان من

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟