کوچــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم امد که شبی با هم از ان کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در ان خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب ان جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آمد تو به من گفتی
از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این اب نظر کن
آب ایینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شعر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم!نتوانم
روز اول که دلم به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
توبه من سنگ زدی
من.......نرمیدم ..نگسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم !نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت
ماه بر عشق تو خندید
اشک در چشم تو لرزید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم.........نرمیدم
رفت در ظلمت غم ان شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از ان کوچه گذر هم
بی تو
اما به ئچه حالی من از ان کوچه گذشتم
فریدون مشیری