کاش ها
کاش می شدلحظه ای پروازکرد
حرف های تازه را آغازکرد
کاش می شدخالی از تشویش بود
برگ سبزی تحفه ی درویش بود
کاش تادل می گرفت و می شکست
عشق می آمد و کنارش می نشست
کاش با هردل دلی پیوند داشت
هرنگاهی یک سبد لبخند داشت
کاشکی لبخندها پایان نداشت
سفره تشوییش آب و نان نداشت
کاش می شدنازرا دزدیدو برد
بوسه راباغنچه هایش چیدو برد
کاش دیواری میان ما نبود
بلکه می شدآن طرف تر را سرود
کاش من هم یک قناری می شدم
درتب آوازجاری می شدم
بال دربال کبوتر می زدم
آن طرف ترهاکمی سر می زدم
باپرستوها غزل خوان می شدم
پشت هرآوازپنهان می شدم
کاش همرنگ تبسم می شدم
درمیان خنده ها گم می شدم
آی مردم من غریبستانی ام
امتدادلحظه ای بارانی ام
شهرمن آنسوترازپروازهاست
درحریر آبی افسانه هاست
شهرمن بوی تغزل می دهد
هرکه می آیدبه اوگل می دهد
..
باز این اطراف حالم راگرفت
لحظه ی پروازبالم راگرفت
می روم آن سوتر ی پیدا کنم
در دل آیینه جایی وا کنم...
(دکترانوشه