شعر زیبایی از عبدالجبار کاکایی
باز این دل هوس درد کشیدن دارد
باز گویی سر آتش زدن من دارد
دل من در قفس ساده تنهایی خویش
دامنی دست نیاز از نرسیدن دارد
سبز می روید در باغ خیالم هر شب
ساقه ترد نگاه تو که چیدن دارد
ای به من از تب هر حادثه نزدیکترین
چشم های تو از این فاصله دیدن دارد
صبح تاریک مرا حسرت تنهایی سوخت
آفتاب هم هوس دیر دمیدن دارد
قصه کهنه ما گر چه که تکرار شده است
باز چون از دهن توست، شنیدن دارد...
+ نوشته شده در شنبه هفدهم اردیبهشت ۱۳۹۰ ساعت 20:10 توسط فلاحی
|