اشعار ناصر حامدی
پاورچین
شبی در هیات شاد آمدی ، غمگین مرا خواندی
سبک بر شانه ی باد آمدی ، سنگین مرا خواندی
دلم اهل خراسان بود و چشمم رومی عاشق
تو از آن سوی دیوار بلند چین مرا خواندی
دلم دی بود و روحم بهمنی تنها ، تنم اسفند
تو از بالای کوهستان فروردین مرا خواندی
تو در من ریشه کردی ، با تو ایمانم معطر شد
تو در من گم شدی ، تا کفری عطر آگین مرا خواندی
تو در پیراهن من راه رفتی ، تنگ شد جانم
تو در ایمان من پنهان شدی ، بی دین مرا خواندی
شبی آدم شدم این گونه در دام تو افتادم
شبی شیطان شدی ، این گونه پاورچین مرا خواندی
در هوای تو
از تو مبادا دمی نگاه بچرخد
خواه نچرخد زمانه ، خواه بچرخد
آن چه نچرخیده روزگار من و توست
کاش بچرخد – ولو سیاه – بچرخد
خانه چه تنهاست ، با خیال تو ای کاش
پاشنه ی در به اشتباه بچرخد
خانه چه تشنه ست ، در هوای تو ای کاش
چرخ دمی بر دهان چاه بچرخد
ماه بدون تو اشتباه بزرگی ست
کاش تو باشی و با تو ماه بچرخد
روز بیاید بدون تو که چه؟ ای کاش
مرکب او در میان راه بچرخد
حرف زدن با تو گفته اند گناه است
زندگی ام کاش با گناه بچرخد
چرا سیبم نمی شوی ؟؟
بر شاخه اي نشستي و سيبم نمي شوي
دلتـنـگ دســت هـاي غريـبــم نمي شوي
در خوابـهاي مـن كسـي از راه مـي رســد
تعـبـيــر خــوابــهـاي عجيـــبم نمي شوي؟
بيمـــارم،آن چنــان كه حريـفـت نمي شوم
بــي تابي ،آن چنان كه طبيبـم نمي شوي
من كوهــم و تو كوهنــوردي كه بــي گمان
قــربـانـي فــراز و نشيبـــم نـمـي شوي
* * * * * *
دستي شدم كه گاه رفيـــقت نمي شوم
سيبي شدي كه گاه نصيــبم نمي شوي
چشم بگشا ، بگریزان رمه ی آهو را
شب دراز است، بریزان همه سو گیسو را
غنچه ی بسته ی من،بند قبا را وا کن
تا پراکنده کنی عطر گل شب بو را
در دهان تو نهان است جهانی شیرین
تلخ تلخم ، بگشا باز در کندو را
چشم تو چشمه ی زاینده، مگر ساخته اند
با دو ابروی بلند تو پل خواجو را ؟
* * * * * * *
دیده دریا شده و صبر به صحرا رفته
خسته جانم، برسان بار خدایا "او" را
بر بالشی از خاطره بگذار سرت را
شاید که فراموش کنی دور و برت را
سرچشمه ی معصوم ترین رود جهانی
ای کاش خدا پاک کند چشم ترت را
گنجشک من ، آهسته به پرواز بیاندیش
تا باد پریشان نکند بال و پرت را
من ماهی دلتنگ و تو ماه لب دریا
می بوسم از این فاصله قرص قمرت را