خاموش گشته شعله و پروانه سوختست

در شعله های عشق تو  مردانه سوختست

این آه ها ز سوز جگر آب می خورد

این بیت ها روایت یک جان سوختست

از بس که گرم فکر تو بودم شبانه روز

تا سر نهاده ام سر هر شانه سوختست!

از عشقت آنچنان شده ام دوستان که هیچ

حتی به حال من دل بیگانه سوختست

تو نقطه عطف عقل و جنونی که اینچنین

عمری به عشقت عاقل و دیوانه سوختست

...آرام از کنار مزارم عبور کن...

این گرد و خاک نیست...نه! پروانه سوختست