قصه بی سروسامانی
نه کسی حال مرا می پرسد
نه کسی درد مرا می داند
همه با خنده زمن می گذرند
دردها بسیار است
و
نگفتن شاید بهترین درمان است
………………………………………………………….
به سراغ من اگر می آیید دیگر آسوده بیایید به گمانم دو سه وقتی است که ترک خورده چینی نازک تنهایی من من و پریشان تر از آنم که به خود فکر کنم و تو حیرانتر از آ نی که مرا درک کنی من چنان بی خبر از خویش و تویی بی خبر از ما که غریبانه ترین شعر در آیینه ی ما حیرانی ست
........................................
همیشه یک حسی دارم!!! حسی که می دانم یکنفر هست که مرا دوست دارد یکنفر آن دورها پشت دیوارهای بلند شهر رویا یا شاید ، همین نزدیکیها ، زیر پونه های وحشی لب چشمه یا آن بالاها ، پشت ابرهای بغض کرده پاییزی یا ، شاید این زیرها ، زیر ریشه های درخت بید ، بعد از یک تصادف تصادفی ! بلاخره هست یکنفری که مرا دوست دارد شاید چشمانش سیاه باشد یا آبی ، شاید هم سبز تیره با رگه های بنفش با چشم هایی که لایه های خیس دارد .
.......................................
توزندگی هیچگاه دروغ نگو كه در آخر مجبور به توضیح باشی و نهایت سرافكنده در پیشگاه خدا و بندگانش
ولی اگه می خوای دروغ بگی، فقط یه لحظه به شرمندگی زمانی فکر کن، که دروغت فاش می شه!
مراقب افکارت باش که گفتارت میشود... مراقب گفتارت باش که رفتارت میشود... مراقب رفتارت باش که عادتت میشود... مراقب عادتت باش که شخصیتت میشود... مراقب شخصیتت باش که سرنوشتت میشود ت را می سوزاند!!!
خدایا خدایا آنکه در تنهاترین تنهایی هایم تنهای تنهایم گذاشت تو در تنهاترین تنهایی هایش تنهایش نگذار. خدایا سرنوشت من را خیر بنویس تا هرچه را که تو دیر می خواهی زود نخواهم و هر چه را که تو زود می خواهی دیر نخواهم . خدایا به من ذره ای از رحمت بیکرانت را ببخش تا بتوانم آنان که محبتم را تقدیمشان کردم و تحقیر شدم آنان که دوستشان داشتم و دشمنم داشتند و آنان که در حقم ظلم کرده اند را ببخشم . خدایا به من قلبی ده که دوست داشته باشم هر آنچه آفریده توست . خدایا آرامشی عطا بفرما که بپذیرم آنچه را که نمی توانم تغییر دهم . تغییر دهم آنچه را که می توانم و
. |