نامه ای به خدا
حالت خوبه ؟
منو میشناسی یا نه ؟
اصلا از من یادت میاد یا نه ؟
اهل حرق زدن هستی ؟ آخه دوست دارم باهات حرف بزنم ...
باشه ... می نویسم ... این نامه رو هم می نویسم ...
خواستی جواب بده ... نخواستی جواب نده ... اینم مثل همه ی اون دفعه هایی که منو ندیدی و
گذاشتی غرورم ، وجودم ، احساسم و حقم لگد مال شه ...
راستش خدا دلم ازت گرفته ... خودت می دونی دوست دارم ... خودت می دونی که کوتاهی نکردم
مگه فقط وقتی همیشه رو به قبله باشی و سجده کنی می تونی بگی خدا رو دوست دارم ؟
حالا من دوست ندارم اونجوری بهت نشون بدم دوست دارم ... دوست ندارم بقیه بفهمن که باهات
حرف می زنم ، خودتم می دونی که حسود زیاده و راستش از ریا خوشم نمیاد .
اصلا کوتاهی هم کرده باشم در حقت ، تو حتما باید جواب کوتاهی کردن رو با کوتاهی بدی ؟
اگه واقعا اینجوریه که فرقه تو که خدایی با من بندم چیه پس ؟
دردم رو می دونی ، حالم رو می دونی ، یعنی خودت توی قرآنت گفتی که می دونی و منم
فکر می کنم که حتما می دونی ...
حقم رو از زندگی می خوام خدا ... چیزه زیادیه ؟
مگه نگفتی از تو حرکت از من برکت ؟ خوب برکت نمی خوام حالا که من حرکت کردم از تو کمک
می خوام ... قبل از برکت باید کمک کرد خدا جون ... چرا ابنقدر سنگ جلوی پام می ندازی ؟
دوست داری دلسردم کنی ؟ دوست داری جا بزنم و بشینی بهم بخندی ، نگو آره خدا ...
نگو آره ... نزار دل از تو هم بکنم ... نزار این یه ارزن دین هم از بین بره ...
نزار این نامه آخرین نامه یی باشه که بهت می نویسم ...
خدا جون راهی جلو پام بزار ، کمکم کن ، نزار تنها بمونم ...
نزار تنها تو این منجلاب زندگی دست و پا بزنم...
کمک کن خدا ...
خدا جون دیدی وقتی یه بچه ی فقیر میره جلوی مردم رو میگیره قسمش میده و میگه :
تو رو خدا کمکم کنین ...
حتما دیدی ... ولی حالا که تو خدا نداری خدا جون ... من به چی قسمت بدم ؟
حالا من دستم رو دراز می کنم و تو رو جونه بنده ت ( اگه برات ارزش داره ) کمکم کن ...
منتظرت هستم ... تو هم منتظرم باش
؟؟؟؟؟؟؟؟