هيچ كس با من در اين دنيا نبود
هيچ كس مانند من تنها نبود
هيچ كس دردي ز دردم بر نداشت
بلكه دردي نيز بر دردم گذاشت
هيچ كس فكر مرا باور نكرد
خطي از شعر مرا از بر نكرد
هيچ كس آن يار دلخواهم نشد
هيچ كس دمساز و همراهم نشد
هيچ كس جز من چنين مجنون نبود
در كلاس عاشقي دلخون نبود
هيچ كس دردي نكرد از من دوا
جز خداي من .... خداي من ...... خداي من ........
بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنـــگ اشــتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیـــدهی سر در کـــــمند را
بـــگذار سر بـه سینه ی من تا بـــگویـمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست؟
بـگذار تا بـگویمت این مرغ خستهجان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم آنچنان که اگر ببینمت به کام
خـــواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جـــاودانه بمانی کنــار من
ای نازنین که هیچ وفـــا نیست با مَنَت
تو آسمــــان آبـــی و روشنـــی
من چون کبوتری که پَرَم به هوای تو
یک شب ستارههای تو را دانه چین کنم
با اشـک شرم خویش بریزم به پــای تو
سيــرم از زندگي و از همه كس دلگيرم
آخر از اين همه دلگيري و غم مي ميرم
پرم از رنج و شكستن، دل خوش سيري چند ؟
ديـــگر از آمد و رفــت نفسم هم سيــــرم
هـــر كــه آمد، دل تنهاي مـــرا زخمي كرد
بي سبب نيست كه روي از همه كس مي گيرم
تــلخي زخم زبان و غــــــــم بي مهري ها
اينچنين كــــــــرده در آيينة هستي پيــرم
بس كه تنهايم و بي همنفس و بي همـــراه
روزگاريست كه چون ساية بــي تصويرم
دلــــــم آنقدر گرفته است، خدا مي داند
ديگـــــر از دست دلم هم به خدا دلگيرم!